فراپایه فراپایه بلندپایه، بلندمرتبه، دارای مقام و مرتبۀ عالی، دارای فر و شکوه، برتر از دیگران فرهنگ فارسی عمید
فراپایه فراپایه بلندپایه: چو آفتاب فروزان به تخت ملک بمان چو آسمان فراپایه در زمانه بپای. فرخی. رجوع به فرا شود لغت نامه دهخدا
چراغپایه چراغپایه پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد فرهنگ لغت هوشیار
فرومایه فرومایه پست، ناکس، بدسرشت، فقیر، مفلس، بی فضل و هنر، نادان، کم مایه، برای مِثال ندهد هوشمند روشن رای / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی - ۱۶۰)، بی ارزش، برای مِثال بیت فرومایۀ این منزحف / قافیۀ هرزۀ آن شایگان (خاقانی - ۳۴۳) فرهنگ فارسی عمید