جدول جو
جدول جو

معنی فرودست - جستجوی لغت در جدول جو

فرودست
زیردست، پست، زبون
تصویری از فرودست
تصویر فرودست
فرهنگ فارسی عمید
فرودست(فُ دَ)
ولایت بنگاله را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فرودست
زیر دست، پست، فرومایه
تصویری از فرودست
تصویر فرودست
فرهنگ فارسی معین
فرودست
زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان
متضاد: بالادست، فرادست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریدخت
تصویر فریدخت
(دخترانه)
دختر بی همتا، دختر زیبا و محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرادخت
تصویر فرادخت
(پسرانه)
مرکب از فرا (بالاتر) + دخت (بخشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
فروردین، ماه اول سال خورشیدی پس از اسفند و پیش از اردیبهشت، ماه اول بهار، روز نوزدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
جای دور، برای مثال ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵ - ۹۶۶)، چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروسیت
تصویر فروسیت
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالادست، بالاتر و بهتر از کسی یا چیزی
رودست خوردن: کنایه از فریب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
زیرین، پایینی، کنایه از زمینی، کنایه از پست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا دست
تصویر فرا دست
آنکه بر دیگری تفوق و برتری دارد، بالاتر
فرا دست آمدن: به دست آمدن، پیش آمدن
فرا دست دادن: سپردن، به دست کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ دَ)
فقر و تنگدستی. (یادداشت به خط مؤلف) ، زیردست دیگران بودن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
برومند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد:
مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟
نظامی.
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرادست.
نظامی.
، با فعل دادن، بمعنی سپردن و تسلیم کردن: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
مخفف فروبسته:
سوی خانه خود به یک ترکتاز
به چشم فروبستش آورد باز.
نظامی.
رجوع به فروبسته شود
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
منسوب به بنگاله که آن را فرودست نیز نامند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چربدست
تصویر چربدست
چابک چالاک جلد، ماهر زبردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر دست
تصویر تر دست
جلد چست چالاک زرنگ، ماهر حاذق، نیرنگ باز شعبده گر مشعبد حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروتست
تصویر پروتست
اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدست
تصویر سرمدست
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زربدست
تصویر زربدست
دارنده زر، مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
بپایان رسانیدن کاری، باخر رسانیدن خوانندگی و آن یکی از سه قسمت اساسی نوبت مرتب است که عبارتند از برداشت (پیش در آمد) متن و فروداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفرودیت
تصویر آفرودیت
یونانی ونوس در رومی زیبان ایزد زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست، زبون پست فرومایه، ناتوان، گویندگی و خوانندگی که چند کس آواز را با هم یکی کنند و کوک سازند و بادایره و امثال آن اصول نگاه دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودست
تصویر برودست
برومند
فرهنگ لغت هوشیار
به دست 0 یا فرا دست آمدن 0 پیش آمدن 0 یا فرا دست دادن 0 سپردن تسلیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
تنگدستی، زیردست دیگران بودن
فرهنگ لغت هوشیار
زیرین پایینی، چوب آستانه در چوب زیرین چهار چوب عتبه. ماه اول سال شمسی و آن مدت توقف آفتابست در برج حمل و مدت آن را اکنون 31 روز گیرند، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی (فروردین روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
بالا دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رودست
تصویر رودست
((دَ))
بالادست، بالاتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودستی
تصویر فرودستی
((~. دَ))
پستی، حقارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرونشست
تصویر فرونشست
آپزمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو دست
تصویر فرو دست
مستضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوردست
تصویر دوردست
افق
فرهنگ واژه فارسی سره