بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد: مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی. چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست. نظامی. ، با فعل دادن، بمعنی سپردن و تسلیم کردن: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)
پارسی. کسی است که اسکندر مقدونی مطابق روایات مورخان پس از مغلوب کردن مردم شمال ایران، او را به حکومت آنها گماشت. (از ایران باستان ج 2 ص 1647). فرادات پیش از آنکه مطیع اسکندر شود حاکم تپوریها بود. (از ایران باستان ج 2 ص 1644)