جدول جو
جدول جو

معنی فروخته - جستجوی لغت در جدول جو

فروخته
به فروش رسیده
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
فرهنگ فارسی عمید
فروخته(فُ تَ / تِ)
بیع کرده شده. (برهان). اسم مفعول از فروختن. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
فروخته(فَ / فُ تَ / تِ)
افروخته. فروزان. درخشان. (برهان). روشن:
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان.
فرخی.
پیش تن دوستان ز رنج پناهی
در جگر دشمنان فروخته ناری.
فرخی.
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان
فروخته ست زمانه به دولت سلطان.
عنصری.
- فروخته روی، زیباروی. افروخته روی:
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
مسعودسعد.
- فروخته شدن، روشن شدن:
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
مسعودسعد.
رجوع به افروخته شود
لغت نامه دهخدا
فروخته((فُ خْ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، افروخته
تصویری از فروخته
تصویر فروخته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افروخته
تصویر افروخته
روشن شده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروزان، افروزیدن، فروزیدن، افروزاندن، افروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
مقابل خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول،
کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹)
کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت،
کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت،
کنایه از معاوضه کردن، برای مثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸)
چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
فرهیخته، برای مثال ای شمن آهسته باش زآن بت بدخو / کآن بت فرهخته نیست، هست نوآموز (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ / تِ)
مشتعل شده. (ناظم الاطباء). مشتعل شده. شعله ور. (فرهنگ فارسی معین). فروزان. ملتهب. وهاج. مسجور. (یادداشت دهخدا) :
نیستان سراسر شد افروخته
یکی کشته و دیگری سوخته.
فردوسی.
جهانی به آتش بد افروخته
همه کاخها کنده و سوخته.
فردوسی.
هرآینه که همی روشنی بچشم آید
کجا فروخته شمعی بود زبانه زنان.
فرخی.
جمله لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی ص 357).
صد مشعله افروخته گردد بچراغی
آن نور تو داری ودگر مقتبسانند.
سعدی.
در دل سعدیست چراغ غمت
مشعله ای تا ابد افروخته.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
روشن شده درخشان شده، مشتعل شده شعله ور، تبدیل باتش شده تابیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهخته
تصویر فرهخته
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخته
تصویر فراخته
((فَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، افراخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
((فُ تَ))
دادن کالا به کسی در مقابل دریافت پول، وانمود کردن، به رخ کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
روشن کردن، روشن شدن، تند شدن آتش، خشمگین شدن، افروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروخته
تصویر افروخته
((اَ تِ))
روشن شده، شعله ور شده، خشمگین، فروخته
فرهنگ فارسی معین
شعله ور، محترق، مشتعل
متضاد: خاموش، منطفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
Sell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
vendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
menjual
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
kuuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
売る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
למכור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
팔다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
vender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
बेचना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
verkopen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
vendere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
vender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
продавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
sprzedawać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
verkaufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
продавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروختن
تصویر فروختن
ขาย
دیکشنری فارسی به تایلندی