- فرهنجیده
- ادب کرده تادیب شده، خوشخو کرده، دانش آموخته تعلیم یافته
معنی فرهنجیده - جستجوی لغت در جدول جو
- فرهنجیده ((فَ هَ دِ))
- تربیت شده، علم آموخته
- فرهنجیده
- تربیت شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ادب کردن، تربیت کردن، برای مثال چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲ - ۴۲۹)
ادب کننده، تربیت کننده
ادب کرده تادیب کردن، خوشخو کردن نیکو خصلت ساختن، دانش آموختن تعلیم کردن
ادب کننده مودب مربی
گستردن
هنجیدن، آهنگ کردن، کشیدن، برآوردن، برای مثال چنان که مرغ هوا پّر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
انتزاعی، منتزع، مجرد
بیرون کرده
سخت درهم کشیده و کوفته، چین بهم رسانیده بر چین و شکن، درشت گردیده
درهم کشیده، فشرده، افسرده، برای مثال جان ترنجیده و شکسته دلم / گویی از غم همی فروگسلم (رودکی - ۵۴۶)
بیرون کشیده شده، قد کشیده، برهیخته، آهازیده، آهیخته، فراهیخته، آهخته، برکشیده، آخته
آزرده دلتنگ
باادب، خوش خو، نیکوسیرت
با ادب مودب، خوش خلق خوشخوی
آزرده، دل تنگ