نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر حمل کنند. (از معجم البلدان)
نمکزاری است ازتوابع همدان و در واقع دریاچه ای است که فاضلاب روستاها در آن گرد آید و بر گردش نمکزاری تشکیل شود که نمک آن را به بلاد دیگر حمل کنند. (از معجم البلدان)
شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیر زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند، فرنج بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خفج، سکاچه، برفنجک، برخفج، فدرنجک، خفتک، خفتو، کرنجو، درفنجک، فرنجک، برغفج
شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین می خواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک می کردند تا ریشه بدواند، شاخۀ تاک که در زیرِ زمین می کردند و سر آن را از جای دیگر بیرون می آوردند، فُرُنج بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، خَفَج، سُکاچه، بَرفَنجَک، بَرخَفج، فَدرَنجَک، خُفتَک، خُفتو، کَرَنجو، دَرفَنجَک، فَرَنجَک، بَرغَفج
امر، دستور، حکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن
امر، دستور، حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حُکم، وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل فرمان بردن: کنایه از اطاعت کردن فرمان راندن: کنایه از حکومت کردن فرمان دادن: امر کردن، حکم کردن، اجازه دادن فرمان یافتن: دریافت کردن فرمان، کنایه از مردن
شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان). فرنج. فرهنگ. فرهنج. (حاشیۀ برهان چ معین) ، شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمۀ آن برآرند وآن را به عربی عکیس گویند. رجوع به فرهنج شود، پیرامون دهان را نیز گویند از جانب بیرون. فرونجک. فرنج. رجوع به فرنج شود، گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و عربان کابوس گویند. (برهان). فرنجک. فدرنجک. درفنجک. برفنجک. فرونجک. (حاشیۀ برهان چ معین)
شاخ بزرگی که از درخت ببرند تا شاخهای دیگر برآید. (برهان). فرنج. فرهنگ. فرهنج. (حاشیۀ برهان چ معین) ، شاخ درختی را نیز گویند که پیوند کنند به درخت دیگر. (برهان). شاخ درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمۀ آن برآرند وآن را به عربی عکیس گویند. رجوع به فرهنج شود، پیرامون دهان را نیز گویند از جانب بیرون. فرونجک. فرنج. رجوع به فرنج شود، گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و عربان کابوس گویند. (برهان). فرنجک. فدرنجک. درفنجک. برفنجک. فرونجک. (حاشیۀ برهان چ معین)
پارسی تازی گشته فرزین در شترنگ فرز عاقل حکیم: هر کجا تیزفهمی و فرزانی است بنده کند فهم و نادانی است. توضیح در فرهنگها باین کلمه معنی حکمت و علم و دانش داده اند در لغت فرس چاپ اقبال این بیت بهرامی سرخسی بشاهد آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. نافرزان در ردیف نافرخ و فرخ صفت است و اصولا نا بر سر صفت آید: نامرد نامومن. در صورت صحت ضبط نافرزان به معنی غیر حکیم و غیر عاقل است. همین بیت در صالح الفرس و انجمن آرا آنند راج چنین آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ موافقان تو با فرخ اند و با فرزان. تصور می رود که برای اثبات معنی عقل و حکمت در مصراع دوم تصرف کرده اند. شاهدی از حدیقه آمده موید مدعاست. مهره ایست از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است، جمع فرازین
پارسی تازی گشته فرزین در شترنگ فرز عاقل حکیم: هر کجا تیزفهمی و فرزانی است بنده کند فهم و نادانی است. توضیح در فرهنگها باین کلمه معنی حکمت و علم و دانش داده اند در لغت فرس چاپ اقبال این بیت بهرامی سرخسی بشاهد آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. نافرزان در ردیف نافرخ و فرخ صفت است و اصولا نا بر سر صفت آید: نامرد نامومن. در صورت صحت ضبط نافرزان به معنی غیر حکیم و غیر عاقل است. همین بیت در صالح الفرس و انجمن آرا آنند راج چنین آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ موافقان تو با فرخ اند و با فرزان. تصور می رود که برای اثبات معنی عقل و حکمت در مصراع دوم تصرف کرده اند. شاهدی از حدیقه آمده موید مدعاست. مهره ایست از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است، جمع فرازین
شاخه بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید، شاخه درختی که به درخت دیگر پیوند کنند، شاخه درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمه آن را بر آرند، عکیس
شاخه بزرگی که از درخت ببرند تا شاخه های دیگر برآید، شاخه درختی که به درخت دیگر پیوند کنند، شاخه درخت انگوری که آن را در زمین کنند و از جای دیگر تتمه آن را بر آرند، عکیس