جدول جو
جدول جو

معنی فرمنک - جستجوی لغت در جدول جو

فرمنک
(فَ مُ وَ)
مزرعه ای است جزو ده فرمهین که مرکز بخش فرمهین شهرستان اراک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2: فرمهین)
لغت نامه دهخدا
فرمنک
(فَ مَ)
نام جد ابومحمد حمید بن فروۀ وراق بخارایی. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمند
تصویر فرمند
(پسرانه)
فر + مند دارای شکوه و وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
(دخترانه)
پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
گردنا، نوعی اسباب بازی شبیه دوک که دور خود می چرخد، گلولۀ نخ که روی دوک پیچیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول کشورهای فرانسه، سویس، بلژیک و چند کشور افریقایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمناک
تصویر فرمناک
اندوهناک، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
سیاه گوش، پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ)
نام مادر فریدون است. (برهان). مادر فریدون فرخ بود که او را در بیشۀ مازندران پنهان کرده بود، چنانکه در تواریخ است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
فرانک بدش نام وفرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود.
فردوسی
دختر دهقان برزین که زن بهرام گور بود. (ولف) :
مهین دخت را نام ماه آفرید
فرانک دگر بد، دگر شنبلید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
همان بازی طفلان که فرفره میگویند. (آنندراج). همان فرفره یعنی چوبکی که اطفال گردانند. (جهانگیری). چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بلندی آن را آنقدر کنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید. (برهان). رجوع به فرفر، فرفرک، فرفره و فرنگ شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد و آبادان (به ماوراءالنهر) نزدیک ابردکث و بغویکث. (حدود العالم). رجوع به فرکت و فرنکد شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مُ نَ)
دهی است از دهستان فراهان بالا از بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری فرمهین، با 637 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است و از فرمهین اتومبیل میتوان برد. این ده یک تپه دارد که آثار ساختمانهای قدیمی در آن مشاهده شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
از: فر (= فره) + مند که پساوند اتصاف است. این لغت مأخوذاز فرهنگ دساتیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). در آثار قدما به تشدید ثانی به کار رفته است:
به بهرام گفتند کای فرمند
به شاهی تویی جان ما را پسند.
فردوسی.
خدیو زمانه کی فرمند
گشاینده گیتی و ضحاک بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(فِ مِ)
به لهجۀ آمل و نور و کجور، نام جنس مادۀ درختی است که در سواحل بحر خزر میروید و رشدآن در زمین های شنی بیشتر است. درخت خرما که در تهران فراوان است پیوندی است از همان درخت با یک درخت ژاپونی. (از جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 192)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گروهۀ ریسمان ریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (برهان) :
مشغول پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب
فرموک اخترانش بدزدد زدوکدان.
اثیر اخسیکتی.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبه و دوک.
عطار.
، چوبی را نیز گویند به اندام مخروطی که طفلان ریسمانی را بر آن پیچند و از دست گذارند تا روی زمین به چرخ درآید. (برهان). فرفروک. فرفر. فرفره. بادفر. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
نباتی است که بر اشجار پیچد و عشقه نامند و گفته اند نوعی از لبلاب است و گفته اند اسم نباتی است که به هندی آکاس یبل نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرغند و فرغنده شود
لغت نامه دهخدا
(فْرا /فِ)
نام سکه ای است از ملک فرانسه. (آنندراج از مسافرت نامۀ شاه ایران). واحد پول در فرانسه، بلژیک و سویس. (از فرهنگ آکسفورد). مأخوذ از نام فرانکوروم رکس پادشاه فرانسویان است که برای نخستین بار سکه زد. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(فْرا / فِ)
یک فرد قبیلۀفرانکها که اصلاً از قبایل ژرمن بودند و امپراطوری فرانکی را به وجود آوردند و در حدود قرن نهم میلادی بر سراسر فرانسه، آلمان و ایتالیای امروز فرمانروایی داشتند. (از فرهنگ وبستر) ، در یونان و کشورهای اسلامی این واژه به مردم اروپای غربی اطلاق میشود. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر). در زبان فارسی و متون متأخر آن ’فرانک’به صورت ’فرنگ’ و ’فرنگستان’ عنوان ممالک اروپای غربی است نه عنوان مردم آن. مردم اروپا را ایرانیان فرنگی میگویند. رجوع به فرنگ، فرنگستان و فرنگی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
حمید بن فروه بن فرمنک وراق، مکنی به ابومحمد. از مردم بخارا و وراق ابوحذیفه اسحاق بن بشر بود. از ابن مبارک و ابن عینهروایت دارد و فرزندش ابوعبدالله محمد و جز او را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 208)
لغت نامه دهخدا
هلند، از مردم هند هلندی، ساخته و پرداخته هلند صادر شده از هلند، ساخته و پرداخته هلند. یا الماس فلمنک. الماس سرخ الماس فلامک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول فرانسه و سویس فرانسوی شهروای فرانسه بلژیک سویس
فرهنگ لغت هوشیار
گروهه ریسمان ریسیده که بر دوک پیچیده باشند، چوبی بشکل مخروط که کودکان ریسمان بدان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین بچرخ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
((فِ))
واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموک
تصویر فرموک
((فَ))
گروهه ریسمان ریسیده که در دوک پیچیده باشند، چوبی به شکل مخروط که کودکان ریسمان پیچند و از دست گذارند تا در روی زمین به چرخ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمن
تصویر فرمن
((فَ مَ))
تیری است افقی در کمرکش دکل بیرق های بلند
فرهنگ فارسی معین
بشکوه، شکوهمند، مجلل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
دستور فرمان
فرهنگ گویش مازندرانی