نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پرپره، فرفروک، یرمع، بادفر، بادفره برای مثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پِرپِرِه، فَرفَروک، یَرمَع، بادفَر، بادفِرِه برای مِثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
بانگ و فریاد کردن کسی. (منتهی الارب) ، دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن را و فزودن، شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) ، جنبانیدن چیزی را، فشاندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دررسیدن ناموس کسی را و دریدن. (منتهی الارب). فرفر زید عمراً، نال منه و خرق عرضه. (اقرب الموارد) ، افشاندن شتر اندام را، گام نزدیک نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبک گشتن، چست گردیدن، به کام لگام دندان زدن اسب و سر جنبانیدن، جنبانیدن اسب لگام را تا سر خود از آن به درآورد. (اقرب الموارد) ، مرکب فرفار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بانگ و فریاد کردن کسی. (منتهی الارب) ، دریدن گرگ گوسپند را. (اقرب الموارد) ، آمیختن سخن را و فزودن، شکستن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بریدن. (منتهی الارب) ، جنبانیدن چیزی را، فشاندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دررسیدن ناموس کسی را و دریدن. (منتهی الارب). فرفر زید عَمْراً، نال منه و خرق عرضه. (اقرب الموارد) ، افشاندن شتر اندام را، گام نزدیک نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبک گشتن، چست گردیدن، به کام لگام دندان زدن اسب و سر جنبانیدن، جنبانیدن اسب لگام را تا سر خود از آن به درآورد. (اقرب الموارد) ، مرکب فرفار ساختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد، چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف) : با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون و فرفره. ناصرخسرو. رجوع به فرفر و فرفروک شود، بادزن را نیز گویند، کاغذپاره ای را هم گفته اند که طفلان بر چوبی تعبیه کنند و به دست گیرند و رو به باد بایستند تا باد آن را به گردش درآورد. (برهان)
فرفر که زود و تعجیل و شتاب در کارها و گفته ها و نوشته ها باشد، چرمی مدور که اطفال ریسمانی در آن گذارند و درکشاکش آورند. (برهان). هر بازیچه که با کشیدن یا به کمک باد بچرخد. (یادداشت به خط مؤلف) : با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار عمرت مده به باد به افسون و فرفره. ناصرخسرو. رجوع به فرفر و فرفروک شود، بادزن را نیز گویند، کاغذپاره ای را هم گفته اند که طفلان بر چوبی تعبیه کنند و به دست گیرند و رو به باد بایستند تا باد آن را به گردش درآورد. (برهان)
صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده می شود، به تندی، برای مثال برداشت کلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری - ۱۶۰)
صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده می شود، به تندی، برای مِثال برداشت کِلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری - ۱۶۰)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقعدر 65هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. این ناحیه در دشت واقع و گرمسیری و دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جراحی، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری. راه درتابستان اتومبیل رو است و ساکنین آن از آل ابوشوکه می باشند. این آبادی از دو محل بنام خرفرۀ یک و خرفرۀدو تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقعدر 65هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. این ناحیه در دشت واقع و گرمسیری و دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جراحی، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری. راه درتابستان اتومبیل رو است و ساکنین آن از آل ابوشوکه می باشند. این آبادی از دو محل بنام خرفرۀ یک و خرفرۀدو تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
مرغی است، گنجشک. فرفور. رجوع به فرفور شود، شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود، بچۀ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است. (اقرب الموارد). برۀ میش و بز و گاوسالۀ وحشی یابره و برۀ نر. (منتهی الارب). رجوع به فرفور شود
مرغی است، گنجشک. فرفور. رجوع به فرفور شود، شیری که بشکند و بیفشاند حریف خود را. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرفار شود، بچۀ میش و بز و گاو وحشی و گویند مؤنث آن خرفان و حملان است. (اقرب الموارد). برۀ میش و بز و گاوسالۀ وحشی یابره و برۀ نر. (منتهی الارب). رجوع به فرفور شود
به معنی خرفه باشد که آن تخمی است معروف که به عربی بقلهالحمقاء گویند و فرفخ معرب پرپهن و به همین معنی است. (برهان). بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرفخ، فرفهن و پرپهن شود
به معنی خرفه باشد که آن تخمی است معروف که به عربی بقلهالحمقاء گویند و فرفخ معرب پرپهن و به همین معنی است. (برهان). بقلهالحمقاء. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرفخ، فرفهن و پرپهن شود
زود و شتاب و تعجیل، به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن. (برهان). - فرفرنوشتن، کنایه از زود نوشتن. (برهان). ، سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند، به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا از آن صدای فرفری ظاهر شود و بادزن را نیز گویند. (برهان). فرفره. (حاشیۀ برهان چ معین) : چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند ای برادر کار طفلان است فرفر داشتن. قاآنی. رجوع به بادفر و بادفرا و بادفراه شود
زود و شتاب و تعجیل، به تعجیل خواندن و به شتاب نوشتن. (برهان). - فرفرنوشتن، کنایه از زود نوشتن. (برهان). ، سخنی که آن را به شتاب و تعجیل به کسی گویند، به معنی بادفر هم آمده و آن چرمی باشد مدور که طفلان ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا از آن صدای فرفری ظاهر شود و بادزن را نیز گویند. (برهان). فرفره. (حاشیۀ برهان چ معین) : چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند ای برادر کار طفلان است فرفر داشتن. قاآنی. رجوع به بادفر و بادفرا و بادفراه شود
سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان). نخاله. (فهرست مخزن الادویه) : فخری مکن بر آنکه تو میدۀ بره خوری یارت به آب درزده یک نان فخفره. ناصرخسرو. آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین داری شره ؟ مولوی
سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان). نخاله. (فهرست مخزن الادویه) : فخری مکن بر آنکه تو میدۀ بره خوری یارت به آب درزده یک نان فخفره. ناصرخسرو. آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین داری شره ؟ مولوی