جدول جو
جدول جو

معنی فخفره

فخفره((فَ فَ رِ))
سبوس آرد گندم یا جو، نخاله، زنگ زده، کهنه و مانده
تصویری از فخفره
تصویر فخفره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فخفره

فخفره

فخفره
سبوس آرد گندم یا آرد جو، برای مِثال آن یکی می خورد نان فخفره / گفت سائل چون بدین استت شره (مولوی - ۷۸۸)
فخفره
فرهنگ فارسی عمید

فخفره

فخفره
سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان). نخاله. (فهرست مخزن الادویه) :
فخری مکن بر آنکه تو میدۀ بره خوری
یارت به آب درزده یک نان فخفره.
ناصرخسرو.
آن یکی میخورد نان فخفره
گفت سائل چون بدین داری شره ؟
مولوی
لغت نامه دهخدا

فرفره

فرفره
در کارها و گفته ها و نوشته ها تعجیل و شتاب باشد، نوعی اسباب بازی که وقتی آن را بچرخانند تا مدتها می چرخد
فرهنگ لغت هوشیار

فرفره

فرفره
هر چیز سبک و پردار که توسط باد دور خود بچرخد، بادفر و فرفروک نیز گفته اند
فرفره
فرهنگ فارسی معین

فرفره

فرفره
نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، پِرپِرِه، فَرفَروک، یَرمَع، بادفَر، بادفِرِه برای مِثال با بی قرار دهر مجوی ای پسر قرار / عمرت مده به باد به افسون و فرفره (ناصرخسرو۱ - ۴۳۰)
فرفره
فرهنگ فارسی عمید

فخیره

فخیره
بسیارفخر. و هاء برای مبالغه است. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
لغت نامه دهخدا

فخیره

فخیره
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد و یکهزارگزی جنوب راه مالرو زابل به ده دوست محمد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل که دارای 307 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

فخاره

فخاره
یک فَخّار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فَخّار شود
لغت نامه دهخدا