جدول جو
جدول جو

معنی فرعوش - جستجوی لغت در جدول جو

فرعوش
مردی است که 2172 نفر از اولاد وی از بابل با زروبابل به اورشلیم مراجعت کردند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرهوش
تصویر فرهوش
(پسرانه)
دارای هوش و ذکاوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریوش
تصویر فریوش
(دخترانه)
زنگ، همان پریوش هم هست، پریوش، زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروش
تصویر فروش
مقابل خرید، عمل فروختن چیزی، بن مضارع فروختن، پسوند متصل به واژه به معنای فروشنده مثلاً کاغذفروش، کتاب فروش، کلاه فروش، میوه فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
زورگو، ستمگر، متکبر، دراصل لقب عمومی پادشاهان قدیم مصر بوده است
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
به معنی فراموش است که از یاد رفتن و در خاطر نماندن باشد. (برهان) :
بخور کاین جام شیرین نوش بادت
بجز شیرین همه فرموش بادت.
نظامی.
ترکیب ها:
- فرموش شدن. فرموش کار. فرموش کردن. فرموشی. فرموشیدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر سرلرزان از کلانسالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
قوی: بعیر درعوش، شتر قوی و شدید (فقط در لسان ضبط شده است). (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ عَ)
لقب ولید بن مصعب است و او اول فراعنۀ مصر است. (برهان). این شخص نامش منس بوده و اولین پادشاه مصر بعد از وحدت مصر شمالی و جنوبی است. نامی که مؤلف برهان ذکر کرده حاصل اشتباه تاریخ نویسان دورۀ اسلامی است. رجوع به تاریخ ملل شرق تألیف آلبر ماله و ژول ایزاک ترجمه عبدالحسین هژیر ص 32 و نیز رجوع به فراعنه و فرعون موسی در همین لغت نامه شود
نام پدر خضر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در پنج هزارگزی خاور سراب و یک هزارگزی شوسۀ سراب به اردبیل. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 1944 تن سکنه. از رود خانه آق چای و چشمه مشروب می شود. محصولاتش غلات و حبوب است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه مالرو و یک باب دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام عقل فلک قمر که به تازی عقل فعال گویند و به فارسی خرد کارگر نامند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ دساتیر ص 258)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
ستمگر، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروش
تصویر فروش
فروختن، مبادله چیزی به پول نقد، فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرعون
تصویر فرعون
((فِ عُ))
عنوان هر یک از پادشاهان قدیم مصر، مجازاً ستمکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
((فَ))
فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فرامشت، فراموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروش
تصویر فروش
((فُ))
فروختن، مقدار پول به دست آمده از فروختن کالا یا ارائه خدمت در یک روز یا ماه یا سال
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند از فرعونیان یا از پادشاه ستمگر یکی در شهر فرود آمد و مقام نمود، دلیل است سیرت فرعون در آن دیار ظاهر شود - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فروش عمل فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی