فرستاده، برای مثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
فرستاده، برای مِثال به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی - ۱/۱۰۸)، فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی - ۸۳)
فرسنگ. (یادداشت به خط مؤلف). فرسنگ و آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود. ج، فراسخ. (منتهی الارب). سه میل هاشمی است و گویند دوازده هزار ذراع است. (از اقرب الموارد). عبارت است از اندازۀ سه میل. و فرسخ بر سه نوع است: فرسخ طولی که آن را فرسخ خطی نیز گویند و عبارت است از دوازده هزار ذراع طولی و برخی هم گفته اند از هیجده هزار ذراع ولی قول اول مشهور است. دوم فرسخ سطحی و آن مربع طولی است. و فرسخ جسمی و آن مکعب فرسخ طولی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر فرسخی صدوپنجاه اشل است. (تاریخ قم ص 108). فرسخ نام بیست وپنج تیر پرتاب است. (یادداشت به خط مؤلف). فرسخ هندی هشت میل است. (نخبهالدهر). بنا بر آنچه در عرف عام و در اصطلاح رایج جغرافیایی امروز از فرسخ و فرسنگ مستفاد میشود برابر باشش هزار گز یا شش کیلومتر است. رجوع به فرسنگ شود
فرسنگ. (یادداشت به خط مؤلف). فرسنگ و آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود. ج، فراسخ. (منتهی الارب). سه میل هاشمی است و گویند دوازده هزار ذراع است. (از اقرب الموارد). عبارت است از اندازۀ سه میل. و فرسخ بر سه نوع است: فرسخ طولی که آن را فرسخ خطی نیز گویند و عبارت است از دوازده هزار ذراع طولی و برخی هم گفته اند از هیجده هزار ذراع ولی قول اول مشهور است. دوم فرسخ سطحی و آن مربع طولی است. و فرسخ جسمی و آن مکعب فرسخ طولی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر فرسخی صدوپنجاه اشل است. (تاریخ قم ص 108). فرسخ نام بیست وپنج تیر پرتاب است. (یادداشت به خط مؤلف). فرسخ هندی هشت میل است. (نخبهالدهر). بنا بر آنچه در عرف عام و در اصطلاح رایج جغرافیایی امروز از فرسخ و فرسنگ مستفاد میشود برابر باشش هزار گز یا شش کیلومتر است. رجوع به فرسنگ شود
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب). باد کوژی، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد) ، ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طرخوران و 3هزارگزی طریزآباد. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیرو دارای 69 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و بنشن است. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 42هزارگزی شمال باختری طرخوران و 3هزارگزی طریزآباد. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیرو دارای 69 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و بنشن است. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
فرستاده. چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان) ، رسول. (برهان). سفیر. قاصد. ایلچی. (یادداشت به خط مؤلف) : زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار از خود به تن خویش رسول است و فرسته. رودکی. فرسته فرستاد با خواسته غلامان و اسبان آراسته. دقیقی. ای خسروی که نزد همه خسروان دهر بر نام و نامۀتو نوا و فرسته شد. دقیقی. فرسته چو باد اندرآمد ز جای بیاورد یاقوت نزد همای. فردوسی. فرسته ز مازندران رفت زود چو مرغ پرنده، به کردار دود. فردوسی. به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین. فردوسی. چون خبر یافت شادبهر آن روز کآمدستش فرستۀ بهروز. عنصری. بگفتش هر آنچ از فرسته شنود همان راز نامه مر او را نمود. اسدی. نویدی است پیری، که مرگش خرام فرسته است و موی سپیدش پیام. اسدی. فرسته کسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ، پیغمبر. (برهان). رسول الله ، فرشته. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرستاده و فرشته شود
فرستاده. چیزی که به جهت کسی فرستند. (برهان) ، رسول. (برهان). سفیر. قاصد. ایلچی. (یادداشت به خط مؤلف) : زآن است قوی شیر به گردن که به هر کار از خود به تن خویش رسول است و فرسته. رودکی. فرسته فرستاد با خواسته غلامان و اسبان آراسته. دقیقی. ای خسروی که نزد همه خسروان دهر بر نام و نامۀتو نوا و فرسته شد. دقیقی. فرسته چو باد اندرآمد ز جای بیاورد یاقوت نزد همای. فردوسی. فرسته ز مازندران رفت زود چو مرغ پرنده، به کردار دود. فردوسی. به دل پر ز کین و به رخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین. فردوسی. چون خبر یافت شادبهر آن روز کآمدستش فرستۀ بهروز. عنصری. بگفتش هر آنچ از فرسته شنود همان راز نامه مر او را نمود. اسدی. نویدی است پیری، که مرگش خرام فرسته است و موی سپیدش پیام. اسدی. فرسته کسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ، پیغمبر. (برهان). رسول الله ، فرشته. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرستاده و فرشته شود