معنی فرسخ - لغت نامه دهخدا
معنی فرسخ
- فرسخ
(فَ سَ) - آرامش. (منتهی الارب). سکون. (از اقرب الموارد) ، آسایش. (منتهی الارب). راحه. (از اقرب الموارد) ، ساعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخنه و شکاف. (منتهی الارب). فرجه. (از اقرب الموارد) ، چیز بی رخنه. (منتهی الارب). چیزی که در آن رخنه نیست. (از اقرب الموارد) ، مدت دراز. (منتهی الارب). زمان دراز. (اقرب الموارد) ، میان حرکت و سکون. (منتهی الارب). فاصله آرامش و حرکت. (از اقرب الموارد) ، چیز بسیار که منقطع و سپری نگردد. (منتهی الارب). چیز دائم و کثیری که منقطع نشود ج، فراسخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا