جدول جو
جدول جو

معنی فرزک - جستجوی لغت در جدول جو

فرزک
نام دهی است. حمداﷲ مستوفی آرد: حبس و فرزک و هندیجان این نواحی میان ارجان و دیگر اعمال فارس است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 130). این ده میان ارجان و حبس قرار داشته و از آنجا تاارجان شش فرسنگ بوده است. (از نزهه القلوب ص 189)
لغت نامه دهخدا
فرزک
نامی برای اسب چابک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی لباس رسمی مردانه که با کمر تنگ و دامن چاک دار که در تشریفات و مهمانی های رسمی می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزه
تصویر فرزه
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرسک
تصویر فرسک
نوعی نقاشی دیواری که بر روی گچ مرطوب انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزک
تصویر برزک
بزرک، تخم کتان که از آن روغن می گیرند، دانۀ گیاه کتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزی
تصویر فرزی
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزد
تصویر فرزد
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید
فرهنگ فارسی عمید
(فْرا / فِ)
نوعی لباس زنانۀ بلند، نوعی روپوش بچگانه. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، شنل بلند رهبانان. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) (وبستر امریکایی) ، لباس کارگری گشاد و راحت. (فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد) ، نیم تنه نظامی. (فرهنگ حییم) ، کت بلند سیاه رنگ مردانه ای که تا بالای زانو می آید و اکنون بیشتر به جای آن لباس دیگری پوشیده میشود که جامۀ صبح نام دارد. (از فرهنگ ’لرنر’ آکسفورد). این لباس در قرن نوزدهم بسیار معمول بوده است. (از وبستر امریکایی)
لغت نامه دهخدا
(فَ خُ دِ)
دهی است از دهستان مازول بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی شمال نیشابور. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و دارای 351 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود و محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای در نزدیکی نیشابور. حمدالله مستوفی نویسد: ’آب فرخک از کوههای حدود چشمۀ سبز برمیخیزد و در زراعت مواضع منتهی میشود. فضل آبش در بهار در دیه های سفلی با کارگیرند و به شوره درافتد. دو فرسنگ طولش باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 227). رجوع به فرخک (دهی...) شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ / فَ رَ)
سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان). در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی). سبزه ای باشد در میان آب که مدام سبز بود و شاید که در مرغزارها نیز باشد و به زمستان و تابستان سبز بود و بیخش محکم باشد. (صحاح). به گمان من همان مرغ است که امروز چمن گویند. قسمی از آن وحشی و خودرو و قسم دیگر لطیف و باغی و مزروع است. (یادداشت به خط مؤلف). فریز. فرز. فریس. پریز. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
نه بهرام گوهرت و نه اورمزد
فرزدی و جاوید نبود فرزد.
بوشکور.
فروتر ز کیوان تو را اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
بوشکور.
بفرمود تا رفت پیش اورمزد
بدو گفت شد زرد روی فرزد.
فردوسی.
ورا پادشا نام کرد اورمزد
که سروی بد اندر میان فرزد.
فردوسی.
دوان شد به بالین شه اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
دو صد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.
اسدی.
نشستند از آن پس میان فرزد
همی برگرفتند کار از میزد.
اسدی (گرشاسب نامه ص 387).
رجوع به فرزه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
اسم فارسی فرخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبک جوانه یا مرغ خانگی جوانه. فرخ. جوجه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانۀ مالیده. (منتهی الارب). المفروک المنقی من الحب. (اقرب الموارد) ، طعامی است که گندم نارسیده را مالیده بروغن و جزآن ترتیب داده. (منتهی الارب). طعامی که از دانۀ خرد کرده با روغن و جز آن سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی از بخش اردل شهرستان شهر کرد که دارای 66 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فِرْ ری)
اکسید فریک ترکیبی از آهن سه ظرفیتی و اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار میرود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ رِ)
خوشه های کوچک انگور را گویند که به خوشۀ بزرگ چسبیده باشد و آن را به عربی خصله گویند. (برهان). عربی آن خصله نیست بلکه غوره است. در مهذب الاسماء آمده است: ’الغوره، فرشک، أی دانۀ سه چهار انگور درهم بسته’ و در دستوراللغه معنی خصله را خوشۀ انگور نوشته است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
منسوب به فرزک که نام جد خاندانی است. (از سمعانی). شاید هم منسوب به فرزک فارس باشد. رجوع به فرزک شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
یحیی بن محمد بن حسن بن فرزک ایذجی، مکنی به ابومحمد. از ابوبشر مکی بن مردک اهوازی روایت کند. ابوبکر بن المقری از وی روایت کرده است. (از لباب الانساب ج 2 صص 204-205)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرزع
تصویر فرزع
پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
سه چهار دانه انگور درهم بسته توضیح در خراسان دانه های انگور ریخته از خوشه است که انگور فروش بعد از بیرون آوردن خوشه ها از سبد آنچه دان شده باشد به نام فرشک علی حده می فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرسک شفتالو از گیاهان فرانسوی گچنگار نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسنگ سازی از آن جهت آب رنگ بکار میبرند که رنگها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه بنظر آیند
فرهنگ لغت هوشیار
جوکولکو خوارکی از جوکول گندم یا برنج نارس و مغز گردو و دارچین و شکر فراهم آرند، دانه کوبیده، بیزار از زن خود کنیک: مرد یا اکسید فریک. ترکیبی است از آهن سه ظرفیتی اکسیژن که در صورت اختلاط با مقداری خاک رس به نام گل اخرا برای رنگ کردن آهن به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروک
تصویر فروک
کنیک از شوی (کنیک متنفر) بیزار از شوی
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزل
تصویر فرزل
تنومند مرد بند، دو کارد آهنگری (دو کارد قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرشک
تصویر فرشک
((فَ رِ))
سه چهار دانه انگور درهم بسته، غوره
فرهنگ فارسی معین
((فِ رِ))
نقاشی به وسیله آب رنگ بر سطح گچی مرطوب دیوار. در فرسک سازی از آن جهت آب رنگ به کار می برند که رنگ ها از متن دیوار نفوذ کنند و جزو زمینه به نظر آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراک
تصویر فراک
((فِ))
کت دنباله دار سیاه رنگ بلندی که در تشریفات و مراسم رسمی می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراک
تصویر فراک
((فُ))
پشت، ظهر، مقابل رو، هیز، مخنث، پلید، پلشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزد
تصویر فرزد
((فَ رَ زْ دْ))
سبزه ای است بسیار تر و تازه و سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزی
تصویر فرزی
((فَ رْ))
مهره وزیر در بازی شطرنج، فرزین
فرهنگ فارسی معین