- فرزانه (دخترانه)
- دانشمند، عاقل و عالم، خردمند، دانا
معنی فرزانه - جستجوی لغت در جدول جو
- فرزانه
- فیلسوف، حکیم
- فرزانه
- حکیم و دانشمند و عاقل، فیلسوف
- فرزانه
- دانشمند، حکیم، جمع فرزانگان
- فرزانه
- شریف، پاک نژاد
حکیم، عالم، دانشمند، عاقل، دانا، خردمند، خردپیشه، باخرد، صاحب خرد، خردور، اریب، پیردل، نیکورای، متفکّر، فروهیده، حصیف، داناسر، فرزان، بخرد، متدبّر، راد، خردومند، لبیب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شعبه ایست از نهاوند نهاوندک
مونث فرحان و سماروغ سپید
فلسفه، حکمت
سخت بیخی سخت بیخی درخت از باد است گنج پرزر ملک آباد است (سنائی حدیقه)، بردباری، سنگینی آهستگی، گرانباری گرانمایگی
پارسی تازی گشته فرزین در شترنگ فرز عاقل حکیم: هر کجا تیزفهمی و فرزانی است بنده کند فهم و نادانی است. توضیح در فرهنگها باین کلمه معنی حکمت و علم و دانش داده اند در لغت فرس چاپ اقبال این بیت بهرامی سرخسی بشاهد آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان. نافرزان در ردیف نافرخ و فرخ صفت است و اصولا نا بر سر صفت آید: نامرد نامومن. در صورت صحت ضبط نافرزان به معنی غیر حکیم و غیر عاقل است. همین بیت در صالح الفرس و انجمن آرا آنند راج چنین آمده: مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ موافقان تو با فرخ اند و با فرزان. تصور می رود که برای اثبات معنی عقل و حکمت در مصراع دوم تصرف کرده اند. شاهدی از حدیقه آمده موید مدعاست. مهره ایست از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است، جمع فرازین
معرب فرزین، مهره وزیر در شطرنج
در شطرنج مهرۀ وزیر
حکیم، عاقل، دانا، خردمند، نیکورای، راد، خردومند، فروهیده، خردپیشه، فرزانه، پیردل، متدبّر، خردور، حصیف، داناسر، صاحب خرد، اریب، لبیب، متفکّر، باخرد، بخرد برای مثال هرکجا تیزفهم و فرزانی ست / بندۀ کندفهم و نادانی ست (سنائی۲ - ۶۸۹)
بسامد
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
سوراخی که در بام خانه کنند و نردبان بر آن گذاشته بالا روند و به زیر آیند
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز