جدول جو
جدول جو

معنی فرخزات - جستجوی لغت در جدول جو

فرخزات
(فَرْ رُ)
فرخزاد. نام پدر آذرفرنبغ مؤلف مجلدات دینکرت است. رجوع به خرده اوستا تألیف و تفسیر پورداود ص 35 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرخزاد
تصویر فرخزاد
(پسرانه)
شاد به دنیا آمده، نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ زات
تصویر فرخ زات
(پسرانه)
صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
(دخترانه)
تابان، درخشان، شعله ور، مشتعل، روشن، درخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازان
تصویر فرازان
(پسرانه)
مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ زاد
تصویر فرخ زاد
آنکه با طالع خجسته و فرخ به دنیا آمده، کنایه از خوش طالع، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرختار
تصویر فرختار
فروشنده، آنکه چیزی را می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
فرخاگ، خوراکی که از گوشت قلیه کرده و سرخ کرده و تخم مرغ تهیه می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
جمع واژۀ فراست. رجوع به فراست شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ)
به معنی فروشنده باشد یعنی شخصی که چیزی میفروشد. (برهان). مخفف ’فروختار’. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فروختار شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 14500گزی باختر ورزقان و 5هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل، سردسیر و دارای 315تن سکنه است. از چشمه و رود خانه اهرچای مشروب میشود. محصولاتش غلات و سیب زمینی است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. هنر دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یا پدشخور، به معنی پیش خور و عنوان یکی از مناصب درباری در زمان ساسانیان است. فرخشاد عنوان پیشخدمت های سفرۀ شاهی بوده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 436). رجوع به پدشخوار و پدشخور شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
یکی از امرای سیستان در زمان سلجوقیان است. وی دو بار، یکی در سال 490 ه. ق. و دیگر در 501 ه. ق. به حکومت سیستان رسیده است. (از تاریخ سیستان چ بهار ص 389 و 391)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا)
یادآور کلمه سغدی فرخوک است که از فرخوای به معنی تکه تکه کردن و به قطعات بریدن آمده. معنی اصلی کلمه سغدی فرخواک و پارسی میانۀ اشکنگ، چنین بوده: چیزی بریده یا شکسته به قطعات کوچک و در آش یا آبگوشت گذاشته. (از حاشیۀبرهان چ معین از لغات هنینگ). قلیه و گوشتابه را گویند که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند، چه فر به معنی بالا و خواگ تخم مرغ را گویند. (برهان). فرخاگ. گوشتابه. آبگوشت. (یادداشت به خط مؤلف) :
خاک مالیده به کف می گذرد مست و ملنگ
خورده یزدادی چغز و زده فرخواگ جعل.
مشفقی بخاری (از یادداشتهای مؤلف).
رجوع به فرخاگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
نام قریه ای است از قرای هرات که بر در شهر واقع شده و آن را فریزه نیز گویند. (آنندراج). فریزن. رجوع به فریزن شود
لغت نامه دهخدا
(فْرا / فَ)
پارسی. کسی است که اسکندر مقدونی مطابق روایات مورخان پس از مغلوب کردن مردم شمال ایران، او را به حکومت آنها گماشت. (از ایران باستان ج 2 ص 1647). فرادات پیش از آنکه مطیع اسکندر شود حاکم تپوریها بود. (از ایران باستان ج 2 ص 1644)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ)
رستم. پسر هرمزد ششم و از سرداران یزدگرد سوم بود. (ولف). پسر فرخ هرمزد و برادر فرخ زاد هرمزد است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشیدیاسمی ص 522). این سردار در حملۀ عرب به ایران به دست سپاهیان بادیه نشین عرب کشته شد و پس از قتل او یزدگرد سوم آخرین خسرو ساسانی از پیش سپاه عرب گریخت و راه خراسان گرفت. (از تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی ص 124). وی سه ماه در قادسیه جنگید و سرانجام در رزمی که میان او و سعد وقاص سردار عرب درگرفت، سعد تیغی بر سر او زد و با یکی دو ضربت دیگر او را هلاک کرد. پس از قتل او برادرش فرخ زاد هرمزد با سپاهی گران به مغرب ایران رسید امایاری او ثمری نداشت و سپاه ایران سرانجام شکست خورد. رجوع به شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2979 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در500گزی خاور نقده و یک هزارگزی جنوب شوسۀ نقده به مهاباد. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 495 تن سکنه است. از گدارچای مشروب میشود. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوب و برنج است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مبارک زاد باشد، چه فرخ به معنی مبارک آمده است. (برهان). فیروز. خجسته. سعادتمند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
درخشنده، افروزنده، تابنده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
فروشنده: هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور مانا که ترا رضوان بوده است پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخیات
تصویر فرخیات
تیره ماهیان خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخزاد
تصویر فرخزاد
آنکه بطالع میمون متولد شده مبارک زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخصات
تصویر ترخصات
جمع ترخص
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فرعیه، ستاکیان ستاکی ها شاخه ها مونث فرعی مقابل اصلیه: شعب فرعیه، جمع فرعیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فرضیه، انگاره ها گمانه ها مونث فرضی، حدس تقدیر، فرضی در باب موضوعی ممکن یا غیر ممکن که از آن نتیجه ای گیرند، جمع فرضیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخ زاد
تصویر فرخ زاد
خوش طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
((فُ))
تابان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرختار
تصویر فرختار
((فُ رُ))
فروشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخواگ
تصویر فرخواگ
((فَ خا))
قلیه و گوشتابه که بر بالای آن تخم مرغ بریزند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخزاد
تصویر فرخزاد
فرخزاده، مبارک، زاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرضیات
تصویر فرضیات
((فَ یّ))
جمع فرضیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزان
تصویر فروزان
شعله ور
فرهنگ واژه فارسی سره