جدول جو
جدول جو

معنی فرخانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

فرخانیدن
(مُ بِ / بُ دَ)
راست معاملگی نمودن. (آنندراج) ، نیک تربیت شدن و پرورده شدن، خوشخوی گشتن. (ناظم الاطباء) (استینگاس) ، آویزان شدن گوش حیوانات. (ناظم الاطباء) (استینگاس) (دمزن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن، بالا بردن، روشن کردن آتش، شعله ور ساختن، برای مثال بگوی تا بفروزند و برفراز آنند / بدو بسوزان دی را صحیفۀ اعمال (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسرانیدن
تصویر فسرانیدن
منجمد کردن، فسرده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
آغشته کردن با آب یا مایع دیگر، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
به پایان رسانیدن، پایان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخزیدن
تصویر فراخزیدن
پیش خزیدن، به پیش خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لَ بَ تَ)
چرخاندن. گرداندن. گرد گردانیدن. بدور درآوردن، دستگاهی را اداره کردن. اداره یا ملک یا کارخانه ای را دایر داشتن. اداره کردن. رجوع به چرخاندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخزیدن
تصویر فراخزیدن
به پیش خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دادن حرکت دادن: ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم. (سعدی)، بدور در آوردن چرخاندن: بیامد بمانند آهنگران بگرداند رستم عمود گران، تغییر دادن دیگر گون کردن: کاردین و شریعت بدست مجبران نیست تا چنانکه خواهند بگردانند، واژگونه ساختن معکوس کردن: همی تا بگردانی انگشتری جهان را دگرگون شده داوری، ترجمه کردن تفسیر کردن، در ترکیبات بمعنی کردن آید: بیمار گرداندن عاجز گرداندن غافل گرداندن و غیره. یا گرداندن از کسی مری را. آنرا از وی گرفتن: منصور... سفاح را گفت: بشتاب بکار بومسلم و اگر نه این کار از ما بگرداند و هرچ خواهد کردن با این شوکت و عظمت که من از او می بینم... یا گرداندن از چیزی امری را. آنرا از وی دور کردن دفع کردن آن از وی: بتخت و سپاه و بشمشیر و گنج زکشور بگردانم این درد و رنج. یا گرداندن لباس. عوض کردن آن تغییر دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
فریبانیدن: ام تامر هم احلامهم بهذا او هم قوم طاغون یا چنانست که خردهای ایشان ایشانرا همی بدین فریو اند تا پیغامبر خدای را همی دروغ زن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته همیشه بهار از گیاهان، مینا از گیاهان همیشه بهار، مینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاریدن
تصویر فرغاریدن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرستانیدن
تصویر فرستانیدن
فرستادن گسیل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازانیدن
تصویر فرازانیدن
افراختن بالا بردن، مشتعل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقانیدن
تصویر طرقانیدن
ترکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخمیدن
تصویر فراخمیدن
به پیش خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزانیدن
تصویر لرزانیدن
لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
گرد گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمانیدن
تصویر ارمانیدن
آرزو و حسرت بردن، افسوس و پشیمانی خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکانیدن
تصویر ترکانیدن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمانیدن
تصویر فهمانیدن
مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکانیدن
تصویر ترکانیدن
((تَ رَ دَ))
ترک دادن، شکاف دادن، منفجر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
((تَ دَ))
بیم دادن، ایجاد حس ترس برای حذر داشتن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
((چَ دَ))
حرکت دادن چرخ به دور محورش، چرخاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرجامیدن
تصویر فرجامیدن
منتهی شدن، منجر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورزانیدن
تصویر ورزانیدن
اعمال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره