دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در سه هزارگزی خاور سنندج و کنار شوسۀ سنندج به همدان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 20 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در سه هزارگزی خاور سنندج و کنار شوسۀ سنندج به همدان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و دارای 20 تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
رهایی از غم و اندوه. (منتهی الارب). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری: هو لک فرجه، أی فرج. (اقرب الموارد). از تنگی و دشواری بیرون شدن. (غیاث) : بلکه بهر میهمانان و کهان که به فرجه وارهند از اندهان. مولوی
رهایی از غم و اندوه. (منتهی الارب). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری: هو لک فرجه، أی فرج. (اقرب الموارد). از تنگی و دشواری بیرون شدن. (غیاث) : بلکه بهر میهمانان و کهان که به فرجه وارهند از اندهان. مولوی
رخنه و شکاف و منه: فرجهالحائط. (منتهی الارب). در دیوار و مانند آن شکاف، هر جای ترسناک، جایی که مردم در مجلس وموقف باز می کنند. (از اقرب الموارد) ، میانۀ انگشتان. (زمخشری) ، انفراج. (منتهی الارب). هر گشادگی بین دو چیز. (اقرب الموارد) ، فرصت. مهلت. (ناظم الاطباء) : سخن در فرجه ای پرور که فرجام ز واگفتن تو را نیکو شود نام. نظامی. - بی فرجه، بی مهلت. بی مدت. (ناظم الاطباء)
رخنه و شکاف و منه: فرجهالحائط. (منتهی الارب). در دیوار و مانند آن شکاف، هر جای ترسناک، جایی که مردم در مجلس وموقف باز می کنند. (از اقرب الموارد) ، میانۀ انگشتان. (زمخشری) ، انفراج. (منتهی الارب). هر گشادگی بین دو چیز. (اقرب الموارد) ، فرصت. مهلت. (ناظم الاطباء) : سخن در فرجه ای پرور که فرجام ز واگفتن تو را نیکو شود نام. نظامی. - بی فرجه، بی مهلت. بی مدت. (ناظم الاطباء)
ثبات و پایداری قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) ، خرفه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ راجل. (ناظم الاطباء). رجوع به راجل شود
ثبات و پایداری قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) ، خرفه. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رَجُل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَجُل شود، جَمعِ واژۀ رَجَل، جَمعِ واژۀ رَجِل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رَجِل شود، جَمعِ واژۀ راجل. (ناظم الاطباء). رجوع به راجل شود
نوعی جامۀ پشمین فراخ با آستینهای گشادۀ بسیار دراز که از سرانگشتان درمیگذشته و منتهاالیه یعنی دهانۀ آستینها بسته بوده است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرجی شود
نوعی جامۀ پشمین فراخ با آستینهای گشادۀ بسیار دراز که از سرانگشتان درمیگذشته و منتهاالیه یعنی دهانۀ آستینها بسته بوده است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فرجی شود
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
سماروغ، و آن رستنیی باشد که در دیوارهای حمام و زمینهای نمناک و امثال آن روید و آنرا میخورند و شیرۀ آن جلای بصر دهد. و بعربی خرفه را گویند. (از برهان). سماروغ باشد. (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 15) (جهانگیری) : نهال دولتت پربار بادا همی تا بوی گل تابد ز رجله. شمس فخری (از شعوری). ، خاک شور و شوره زار و زمین بی حاصل. (از برهان) خرفه. (ناظم الاطباء). ترۀ خرفه. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). پرپهن. فرفج. بقلهالحمقاء. (از شعوری ج 2 ورق 15). بقلهالحمقاء. (الفاظالادویه ص 131) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
سماروغ، و آن رستنیی باشد که در دیوارهای حمام و زمینهای نمناک و امثال آن روید و آنرا میخورند و شیرۀ آن جلای بصر دهد. و بعربی خرفه را گویند. (از برهان). سماروغ باشد. (دهار) (از شعوری ج 2 ورق 15) (جهانگیری) : نهال دولتت پربار بادا همی تا بوی گل تابد ز رجله. شمس فخری (از شعوری). ، خاک شور و شوره زار و زمین بی حاصل. (از برهان) خرفه. (ناظم الاطباء). ترۀ خرفه. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). پرپهن. فرفج. بقلهالحمقاء. (از شعوری ج 2 ورق 15). بقلهالحمقاء. (الفاظالادویه ص 131) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
مصدر بمعنی رجل. (ناظم الاطباء). بیمار پا شدن. رجل رجلهً و رجلاً. (منتهی الارب). در منتهی الارب ذیل ’س’ یعنی باب سمع آورده است: و معمولاً مصدر این باب فعل است. در تاج العروس هم ضبط آن معلوم نشد فقط در مستدرکات آورده است: رجله رجلاً، اصاب رجله، که باز هم معلوم نمی شود ضبط آن چیست ولی از سیاق کلام ظاهراً باید رجله و رجل باشد
مصدر بمعنی رَجْل. (ناظم الاطباء). بیمار پا شدن. رُجِل َ رِجْلهً و رجلاً. (منتهی الارب). در منتهی الارب ذیل ’س’ یعنی باب سمع آورده است: و معمولاً مصدر این باب فَعَل است. در تاج العروس هم ضبط آن معلوم نشد فقط در مستدرکات آورده است: رجله رجلاً، اصاب رجله، که باز هم معلوم نمی شود ضبط آن چیست ولی از سیاق کلام ظاهراً باید رِجْله و رَجَل باشد
جای روییدگی عرفج. (ناظم الاطباء). جای روییدگی خرفه در مرغزار. (آنندراج) (منتهی الارب). جای روییدگی خرفه در باغ. (از اقرب الموارد) ، ثبات قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پیاده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از ترۀ خرفه. (از اقرب الموارد). مثل: هو احمق من رجله او رجله (و العامه تقول بالفتح) ، یعنی او احمق تر است از خرفه لأنها لاتنبت الا فی مسیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). بقلهالحمقاء. (از تاج العروس) (اختیارات بدیعی). بقلۀ یمانیه. پرپهن. فرفخ. بقلهالحمقاء. مویزآب. بخله. تخمکان. بیخله. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبراهۀ سیل از زمین و دشت بسوی زمین نرم. ج، رجل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رجله. جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب)
جای روییدگی عرفج. (ناظم الاطباء). جای روییدگی خرفه در مرغزار. (آنندراج) (منتهی الارب). جای روییدگی خرفه در باغ. (از اقرب الموارد) ، ثبات قدم در رفتار. (ناظم الاطباء). رفتار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد پیاده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از ترۀ خرفه. (از اقرب الموارد). مثل: هو احمق من رِجْله او رَجْله (و العامه تقول بالفتح) ، یعنی او احمق تر است از خرفه لأنها لاتنبت الا فی مسیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). بقلهالحمقاء. (از تاج العروس) (اختیارات بدیعی). بقلۀ یمانیه. پرپهن. فرفخ. بقلهالحمقاء. مویزآب. بُخْله. تخمکان. بیخله. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آبراهۀ سیل از زمین و دشت بسوی زمین نرم. ج، رِجَل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) رَجَله. جَمعِ واژۀ رَجُل. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ رَجَل. (منتهی الارب). رجوع به رَجَل شود، جَمعِ واژۀ رَجِل. (منتهی الارب)