جدول جو
جدول جو

معنی فرثا - جستجوی لغت در جدول جو

فرثا
شعیر است که به فارسی جو نامند، فوه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرسا
تصویر فرسا
فرسودن، پسوند متصل به واژه به معنای فرساینده، برای مثال طاقت فرسا، دست فرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جان فرسای (انوری - ۴۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردا
تصویر فردا
روز بعد از امروز، کنایه از روز قیامت، برای مثال هم امروز از پشت بارت بیفگن / میفگن به فردا مر این داوری را (ناصرخسرو - ۱۴۲)، کنایه از زمان آینده، آینده
فردای قیامت: کنایه از روز قیامت، روز رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرما
تصویر فرما
فرمودن، پسوند متصل به واژه به معنای فرماینده مثلاً حکم فرما، فرمان فرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا
تصویر فرا
دورتر، بالاتر، آنسوتر مثلاً فرابنفش، فراطبیعی،
در، برای مثال این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱ - ۶۲) نزدیک، نزد، برای مثال سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینۀ من خوابت هست؟ (حافظ - ۶۰)
به سوی، به جانب مثلاً سیم را فرا او سپرد،
بر، برای مثال شحنۀ مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فراروی من (نظامی۱ - ۴۸)
(پیشوند) «ب»، «بر» و مانند آن در ترکیب با افعال، برای مثال که گفت آن روی شهرآشوب بنمای / چو بنمودی دگر بارش فراپوش (سعدی۲ - ۴۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثا
تصویر رثا
شعر گفتن دربارۀ مرگ کسی با اظهار دلسوزی، گریستن بر مرده و برشمردن نیکویی های او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرث
تصویر فرث
سرگینی که در شکمبه باشدبرای مثال شیرخواری را به تقریر آورد / وز میان فرث و دم شیر آورد (عطار۲ - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ رُ)
نیکا. مبارکا. خوشا. ای بس فرخ. زهی فرخی. (یادداشت به خط مؤلف) :
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین وفرخا فرخار.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه فارسی ص 156)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف فرماینده. آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند. همواره به صورت مزید مؤخر با اسمها ترکیب شود، مانند: توبه فرما، حکم فرما، فرمان فرما، کارفرما و جز آن. در صورتی که تنها به کار رود فعل امر است از فرمودن. رجوع به ترکیبات فرما در ذیل کلمات مرکب شونده با آن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مخفف فرساینده. (یادداشت به خطمؤلف). این لغت در ترکیب به صورت مزید مؤخر آید.
ترکیب ها:
- آبله فرسا. آسمان فرسا. بحرفرسا. تن فرسا. توان فرسا. روان فرسا. طاقت فرسا. فلک فرسا. قلم فرسا. گنه فرسا. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخی و گشادگی. (برهان). مخفف فراخا. (حاشیۀ برهان چ معین) ، محنت و المی که بر کسی واقع شده. (برهان). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / فَ)
شهری است (به مصر) برکران دریای تنیس اندر میان ریگ جفار، و گور جالینوس آنجاست. (حدود العالم). در اقلیم سوم است. طولش از مغرب 54 درجه و 40 دقیقه و عرضش 31 درجه و نیم، و این نامی است یونانی. ابوبکر محمد بن موسی گوید: فرما شهری است بر ساحل از ناحیت مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ /دِ شُ دَ)
پردا. در زبان پهلوی فرتاک. (از حاشیۀ برهان چ معین). روز آینده. غد. (آنندراج). روز بعد از امروز و دیگر روز و روز دیگر. (یادداشت به خط مؤلف) :
گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
یکی حال از گذشته دی، دگر از نامده فردا
همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
به نستور گفتا که فردا پگاه
سوی کشور نامور کش سپاه.
فردوسی.
بدو گفت بهرام، فردا پگاه
بیایم ببینم من آن جشنگاه.
فردوسی.
چو فردا بیایی بدین دشت جنگ
به پس باز بندم تو را هر دو چنگ.
فردوسی.
امیر گفت فردا باید از کارها فارغ شده باشد تا پس فردا خلعت بپوشد. (تاریخ بیهقی). تا فردا این شغل کرده آید تمام. (تاریخ بیهقی). اعتماد من بر شماست. فردا به دیوان باید آمد و به شغل کتابت مشغول شد. (تاریخ بیهقی).
بیندیش شب کار فردا نخست
بدان رای رو پس که کردی درست.
اسدی.
چند غره شوی به فرداها
چند با خویشتنت پیکار است.
ناصرخسرو.
امروز جهان بستد و ما را غم آن نیست
ما را غم آن است که فردا چه ستاند؟
خاقانی.
با خویشتن ببر دل ماکز سگان اوست
امشب به داغ او کن و فردا به ما رسان.
خاقانی.
کجا یک وعده ای دادی که در پی
هزار امروز را فردا نکردی.
خاقانی.
- امروز و فردا کردن، در تداول امروز، سر گرداندن و معطل کردن.
- بی فردا، روزی که در پی آن فردایی نیست. کنایه از روز قیامت:
دل تو جفت طرب باد وز تعب شد فرد
تو در نشاط و طرب تا به روز بی فردا.
سوزنی.
- فردا پس فردا کردن، امروز و فردا کردن. سر گرداندن. سر دواندن. معطل کردن.
- فرداروز، روز دیگر. روز بعد. مقابل فرداشب: فرمود آن صندوق دیگر که همتای این صندوق است فرداروز به وی دهند. (جهانگشای جوینی).
- فرداشب، شب آینده. شب پس از امشب. (ناظم الاطباء). شب دیگر. (یادداشت به خط مؤلف). مقابل فرداروز.
- فردا گفتن، عقب انداختن. امروز و فردا کردن. به آینده محول داشتن:
ببخش و بیارای و فردا مگوی
چه دانی که فردا چه آردبه روی.
فردوسی.
، کنایت از آینده باشد. توسعاً پس از این باشد. (یادداشت به خط مؤلف) :
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسائی.
چندین هزار امید بنی آدم
طوقی شده به گردن فردا بر.
ترکی کشی.
تو همی گوی شعر تا فردا
بخشدت خواجه جامۀ فافا.
بلجوهر.
ببخش و بیارای و فردا مگوی
چه دانی که فردا چه آرد به روی.
فردوسی.
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود
و گر امروز شکیبا شد فردا نشود.
منوچهری.
لیکن وفا نیاید از او فردا
امروز دید باید فردا را.
ناصرخسرو.
دنیا به جملگی همه امروز است
فردا شمرد باید عقبی را.
ناصرخسرو.
ظلم شد امروز تماشای من
وای به رسوایی فردای من.
نظامی.
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل.
سعدی.
جوانا ره طاعت امروز گیر
که فردا نیاید جوانی ز پیر.
سعدی.
چو خواهی که فردا کنی مهتری
مکن دشمن خویش را کهتری.
سعدی.
، قیامت. روز رستاخیز. آن سرای. عقبی. جهان دیگر. (یادداشت به خط مؤلف) :
چو فردا نومه خونون نومه خونند
مو در کف نومه سر در پیش دیرم.
باباطاهر.
کسی گر خوار گیرد راه دین را
برد فردا پشیمانی و کیفر.
ناصرخسرو.
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچ از کرم تو می سزد آن میکن.
(منسوب به خیام).
گر امروز آتش شهوت بکشتی بیگمان رستی
وگرنه، تف ّ این آتش تو را هیزم کند فردا.
سنائی.
فردا چو حق خویش بخواهند این و آن
بی برگ ماند از همه چون در خزان چنار.
سوزنی.
چه کند کوس که امروز قیامت نکند
نه ندارد نفس صور که فردا شنوند؟
خاقانی.
پیشتر از خودبنه بیرون فرست
توشۀ فردای خود اکنون فرست.
نظامی.
زبان درکش ای مرد بسیاردان
که فردا قلم نیست بر بی زبان.
سعدی.
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نیابی مجال سخن.
سعدی.
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
حافظ.
فردا شراب کوثرو حور از برای ماست
امروز نیز ساقی مهروی و جام می.
حافظ.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی.
حافظ.
- روز فردا، فردا. قیامت:
دریاب ز بهر روزفردا
امروز مرا که سخت زارم.
فلکی شروانی.
- فردای قیامت، قیامت. رستاخیز: مبادا که فردای قیامت به از تو باشد. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خردل بری. حرشا
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد).
- امثال:
کل الصید فی جوف الفرا، مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن هنگام این مثال برایش گفته میشود یا هنگامی گفته شود که شخص به از دست رفتن بقیۀ نیازمندیهای خویش بی اعتنا است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرجا
تصویر فرجا
چوز نما، گشاده سرین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثا
تصویر ارثا
سیاه و سفید رخنیک از راه ارث از طریق میراث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرثا
تصویر خرثا
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
هراشیدن آبستن (هراش استفراغ قی)، پاک کردن شکنبه، سرگین در شکنبه سیر رو در روی گرسنه، دشت ناهموار انگلیسی آبدره زبانزد زمین شناسی سرگین در شکنبه، جمع فروث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا
تصویر فرا
گور خر از جانوران گورخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرضا
تصویر فرضا
اگر اگر که
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی فرساینده آید به معانی ذیل الف - خسته کننده رنج دهنده جانفرسای روانفرسای طاقت فرسای ب - محو کننده نابود کننده، جمع ساینده: فرقد فرسای گردون فرسای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردا
تصویر فردا
روز بعد از امروز
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کردن بر مرده و ذکر نیکیهای او، شعر گقتن در باب مرده و اظهار تاسف مویه گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرما
تصویر فرما
مخفف فرماینده، آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردا
تصویر فردا
((فَ))
روز بعد از امروز، روزی که پس از امروز خواهد آمد، کنایه از آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا
تصویر فرا
((فَ))
گورخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا
تصویر فرا
((فَ رّ))
پوستین دوز، پوستین فروش، پوست پیرا، واتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا
تصویر فرا
((فَ))
بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد، فرارو، نزد، نزدیک، فرااو رفتم، به، با، سوی، جانب، بلند، عالی، در میان، فراچنگ، دورتر یا بالاتر، فراتر، پیرامون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرث
تصویر فرث
((فَ))
سرگین در شکنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا
تصویر فرا
ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
بالفرض، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فردا
فرهنگ گویش مازندرانی
مخفف بفرما تعارف
فرهنگ گویش مازندرانی