بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد، فرارو، نزد، نزدیک، فرااو رفتم، به، با، سوی، جانب، بلند، عالی، در میان، فراچنگ، دورتر یا بالاتر، فراتر، پیرامون
دورتر، بالاتر، آنسوتر مثلاً فرابنفش، فراطبیعی، در، برای مِثال این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱ - ۶۲) نزدیکِ، نزدِ، برای مِثال سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینۀ من خوابت هست؟ (حافظ - ۶۰) به سویِ، به جانبِ مثلاً سیم را فرا او سپرد، بر، برای مِثال شحنۀ مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فراروی من (نظامی۱ - ۴۸) (پیشوند) «ب»، «بر» و مانند آن در ترکیب با افعال، برای مِثال که گفت آن روی شهرآشوب بنمای / چو بنمودی دگر بارش فراپوش (سعدی۲ - ۴۷۲)
گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه) (اقرب الموارد). - امثال: کل الصید فی جوف الفرا، مثل است، یعنی هر صیدی در فرا هست. و مثل آورده میشود برای کسی که نیازمندیهای بسیار دارد و یکی از آنها که بزرگتر است برآورده شود و در آن هنگام این مثال برایش گفته میشود یا هنگامی گفته شود که شخص به از دست رفتن بقیۀ نیازمندیهای خویش بی اعتنا است. (از اقرب الموارد)