جدول جو
جدول جو

معنی فرث - جستجوی لغت در جدول جو

فرث
سرگینی که در شکمبه باشدبرای مثال شیرخواری را به تقریر آورد / وز میان فرث و دم شیر آورد (عطار۲ - ۱۱۹)
تصویری از فرث
تصویر فرث
فرهنگ فارسی عمید
فرث
هراشیدن آبستن (هراش استفراغ قی)، پاک کردن شکنبه، سرگین در شکنبه سیر رو در روی گرسنه، دشت ناهموار انگلیسی آبدره زبانزد زمین شناسی سرگین در شکنبه، جمع فروث
فرهنگ لغت هوشیار
فرث
((فَ))
سرگین در شکنبه
تصویری از فرث
تصویر فرث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفرث
تصویر تفرث
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
((تَ فَ رُّ))
شوریدن دل زن باردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرم
تصویر فرم
گونه، پیکر گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرض
تصویر فرض
انگار، انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرس
تصویر فرس
پارسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرض
تصویر فرض
(پسرانه)
پنداشت، تصور، آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرح
تصویر فرح
(دخترانه)
شادمانی، سرور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرج
تصویر فرج
(پسرانه)
گشایش در کار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارث
تصویر ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرا
تصویر فرا
ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرث
تصویر حرث
کشت کردن، کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فره
تصویر فره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرس
تصویر فرس
ایران، ایرانی، ایرانیان، برای مثال ز باس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲ - ۶۶۴)
فرس قدیم: فارسی باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
پایین، زیر
حقیر، پست، کوچک
پسوند متصل به واژه به معنای درون مثلاً فرو افتادن، فرو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرض
تصویر فرض
فرضه، محل عرضۀ کالا، بندرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرز
تصویر فرز
نوعی ماشین تراش ابزارهای فلزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارث
تصویر ارث
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره
تصویر فره
فراوان، بسیار، افزون، برای مثال گر زان که خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟- مجمع الفرس - فره)، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرض
تصویر فرض
آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته می شود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود، فرضیه، تصور
واجب، امر لازم و ضروری، آنچه خداوند بر انسان واجب کرده، فریضه
نوعی خرما
فرض کردن: پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرج
تصویر فرج
عورت زن، شرمگاه، آلت تناسلی مرد یا زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرن
تصویر فرن
تابۀ مخصوص نان پزی، کنایه از نانوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی، هر چیز گستردنی، مقابل عرش، کنایه از زمین
فرش کردن: گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرس
تصویر فرس
اسب، پستانداری علف خوار، سم دار و با یال و دم بلند که برای سواری، بارکشی یا مسابقه از آن استفاده می شود
فرس اعظم: در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ شمالی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرح
تصویر فرح
شاد شدن، شادمان شدن، شادی، شادمانی، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرط
تصویر فرط
بسیاری، فراوانی، پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن، تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی، چیرگی، چیره شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرج
تصویر فرج
گشایش در کار
رهایی از غم و اندوه و سختی
فرصت پیش آمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن، مهلت
گشادگی، شکاف میان دو چیز، رخنه، شکاف، فرجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرث
تصویر حرث
شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن، مزرعه، محل کشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
جامه ای که از پوست برخی جانوران مانند روباه و سمور می دوختند، پوستین
فرهنگ فارسی عمید