- فرامده
- مشتق
معنی فرامده - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرمان ها
جمع ارمنی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شکوه مرزداری، آمرزنده دشمن، نام پسر رستم دستان، مرکب از فر + آمرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پسر زال
ارمنیان
مستهلک
تبریک، مبارک
بعد، فضا
آرام گرفته استراحت کرده آرمیده
مطمئن
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
آرام دهنده، مسکن تسکین دهنده
بالا آمده، ظاهر شده پدیدار گشته، برجسته، ورم کرده
گرمکیان پارسیانی که در آغاز اسلام به موصل رفتند (گرمک جدی) یونانی ک خارسگ گونه ای از خار نوعی از خار که چون آنرا بشکافند از میان آن کرمهای کوچک بر آید اگر برگ آنرا بکوبند و در فرقه کنند و در میان آن اندک شیری بمالند و آن شیر را بر شیر بسیاری بریزند مانند پنیر بسته شود خس الکلب
بناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته
آنکه با ناز و تکبر راه رود
خیسیده، تر شده، آغشته
بلند کننده، بالابرنده
افراشته، بالابرده، بسته
گفته شده، حکم، دستور، امر
مبارک، میمون، خجسته، خوشبخت
برکنده، کنده شده، فرسوده، کهنه شده
فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند
فرعونها، پادشاهان مصر، جمع واژۀ فرعون
ویژگی کسی که با ناز و وقار و به زیبایی راه می رود
بالاآمده، برجسته، ورم کرده، کنایه از مشهور، معروف
آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن
فراموش شدن: از یاد رفتن
فراموش کردن: از یاد بردن
کسی که صفرا بر مزاجش غالب شده، زرد شده از غلبۀ صفرا
از مردم فرانسه، زبان مردم فرانسه مثلاً کلاس فرانسه
فرمان ها، امرها، دستورها، رل ها، جمع واژۀ فرمان
افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم
فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند
فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند