جدول جو
جدول جو

معنی فراششتر - جستجوی لغت در جدول جو

فراششتر
(فْرا / فِ شُشْ رَ)
یکی از دو برادری که وزیران کی گشتاسپ بودند و از افراد خاندان هوگو به شمار میرفتند و در راه اشاعۀ دین زردشت با او همراهی کرده اند و دختر فراششتر به زنی زردشت انتخاب شد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی صص 77-78)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
فراموش، برای مثال زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲ - ۲۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
پیش تر، جلوتر، بیشتر، برتر، نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، فراختن، اوراشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراپشت
تصویر فراپشت
بر پشت
فراپشت کردن: بر دوش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَمْ مَ کَ دَ)
مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان) :
از آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن، سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
فراشته به هنر نام خویش و نام پدر
گذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار.
فرخی.
- برفراشتن، بلند کردن. افراشتن:
ای روی داده صحبت دنیا را
شادان و برفراشته آوا را.
ناصرخسرو.
رجوع به فراختن و افراختن و افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
افراخته. افراشته. بالابرده. بلندکرده:
گهی به بازی بازوش را فراشته داشت
گهی به رنج جهان اندرون بزد آرنج.
بوشکور.
چونانش همتی است رفیع و فراشته
کز فر هر دو فرقد مرقد کند همی.
منوچهری.
رجوع به فراشتن و افراشته و افراخته شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. (برهان). فراموش. فرامش:
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرامشت کار. فرامشتکاری. فرامشت کردن. فرامشتی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ پُ)
بر پشت.
- فراپشت کردن، بر دوش انداختن: امیر مسعود فرمودتا قبای خاصه آوردند و فراپشت وی کردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام شهری در هندوستان که در ناحیۀ واقع مابین جنوب و مشرق آن کشور قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 154)
نام آبادیی است در شبه قارۀ هند که در ناحیۀ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
از حکمای فرس. (حکمه الاشراق ص 11). این نام به معنی دارندۀ شتر فرارونده یا راهوار است. فرشاوشتر یا فرشوشتر برادر جاماسب، وزیر کی گشتاسب است و چند بار در سرودهای گاتها یاد شده است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 230). فراشاوشتر. فرشئوشتر. فرشوشتر
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی پرستوک است. (آنندراج). و آن پرنده ای باشد که بیشتر در سقفهای خانه ها آشیان کند و به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستو. فراستک. فراستوک. رجوع به فراستوک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ مُ)
فراموشی. نسیان. (یادداشت به خط مؤلف) :...روزگار و حالهاء او به فرامشتی افکندی، تا نیست شدی. (التفهیم).
آن گرگ بدان زشتی با جهل فرامشتی
یک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا.
مولوی.
و رجوع به فرامشت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراشترو
تصویر فراشترو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشتو
تصویر فراشتو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
از یاد رفتگی نسیان مقابل یاد ذکر یا بباد فراموشی دادن 0 کاملا از یاد بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
نزدیکتر، جلوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
((فَ مُ))
فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فراموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشته
تصویر فراشته
((فَ تِ))
افراشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشتک
تصویر فراشتک
((فَ تُ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامشت
تصویر فرامشت
در مشت، میان مشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراتر
تصویر فراتر
((فَ تَ))
پیش تر، جلوتر، نزدیک تر، بلندتر، بالاتر، باارزش تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراشتن
تصویر فراشتن
((فَ تَ))
افراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگشت
تصویر فراگشت
آنابولیسم
فرهنگ واژه فارسی سره