جدول جو
جدول جو

معنی فراسخ - جستجوی لغت در جدول جو

فراسخ
فرسخ ها، واحد اندازه گیری مسافت تقریباً برابر با ۶ کیلومتر، جمع واژۀ فرسخ
تصویری از فراسخ
تصویر فراسخ
فرهنگ فارسی عمید
فراسخ
(فَ سِ)
جمع واژۀ فرسخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فرسخ شود
لغت نامه دهخدا
فراسخ
جمع فرسخ، از ریشه پارسی فرسخ ها فرسنگ ها واحد مسافت: الف - نزد مسلمانان 12000 ذراع و آن معادل سه میل یا دوازده هزار گز بود. ب - نزد اعراب معادل 5919 متر بود، جمع فراسخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراست
تصویر فراست
(پسرانه)
زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرسخ
تصویر فرسخ
واحد اندازه گیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ
تصویر فراخ
وسیع، پهن، پهناور، گسترده، برای مثال به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲ - ۶۴۷)، گشاد، فراوان
فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسخ
تصویر راسخ
ثابت، برقرار، پابرجا، استوار، پایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراست
تصویر فراست
دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن، هوشیاری، تیزهوشی، زیرکی، قیافه شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ
تصویر فراخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
منسوب به بنی فراس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سواری کردن و دانائی در مقدمۀ اسبان و اسب شناختن. (غیاث اللغات). اسب شناسی است و درباره آن کتابها به فارسی و عربی نگاشته شده است. رجوع به فراسه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
فهم و ادراک و زیرکی و دانایی و قیافه و آن علمی است که از صورت پی به سیرت برند. (غیاث اللغات). فراسه: کلیله گفت: توچه دانی که شیر در مقام حیرت است ؟ گفت: به خرد و فراست خویش. (کلیله و دمنه). فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ناکسان را فراستی است عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند.
سعدی.
عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. (گلستان). به فراست به جای آوردم که معزول است. (گلستان).
فال مؤمن فراست نظر است
وین ز تقویم و زیج ما به در است.
اوحدی.
رجوع به فراسه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ سِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَمْهْ)
زیرک و نیک ماهر گردیدن در سواری و شناخت اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سواری کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ سَ)
سوره. ابن الندیم نویسد: هر یک از اسفار توراه به چند فراسه تقسیم شود و معنی فراسه، سوره است. (الفهرست چ مصر ص 34)
لغت نامه دهخدا
فرسنگ، آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود، قریب شش کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخ
تصویر راسخ
برقرار، استوار، پای برجا، ثابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراس
تصویر فراس
شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ
تصویر فراخ
گشاد، واسع، باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
فهم و ادراک و زیرکی و دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسخ
تصویر فاسخ
تباه کننده، تباه شونده، تباه، برگرداننده سودا یا آهنگ (عزم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراسخ
تصویر تراسخ
انتقال یافتن نفس انسانی بجسم معدنی
فرهنگ لغت هوشیار
فراست در فارسی هوش اندر یافت زیرکی دروندانی چهره شناسی سوار خوبی، اسپ شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فِ سَ))
ادراک و دریافتن باطن چیزی با دیدن ظاهر آن، ادراک، دریافت، زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراست
تصویر فراست
((فَ سَ))
سواری کردن، مهارت داشتن در اسب شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراسخ
تصویر تراسخ
((تَ سُ))
انتقال یافتن نفس انسانی به جسم معدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراسر
تصویر فراسر
((فَ سَ))
بالای سر، گرد سر، زیر سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراس
تصویر فراس
افق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراسو
تصویر فراسو
فضا، ماورا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راسخ
تصویر راسخ
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخ
تصویر فراخ
وسیع
فرهنگ واژه فارسی سره
ادراک، تفرس، دانایی، درایت، دریافت، زیرکی، کیاست، مهارت، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری، قیافه شناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد