جدول جو
جدول جو

معنی فرازرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

فرازرفتن
(دَ دِ نُ / نِ / نَ دَ)
نزدیک رفتن:
به شاهنامه بر ار هیأت تو نقش کنند
ز شاهنامه به میدان رود به جنگ فراز.
سوزنی.
نازنین را ز سر برون شد ناز
پیش آن زخم خورده رفت فراز.
نظامی.
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ بیند اندر بند.
سعدی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا رفتن
تصویر فرا رفتن
رفتن، پیش رفتن، گریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
یاد گرفتن، آموختن، گرفتن، تصرف کردن
برداشتن، احاطه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَدَ)
بگرفتن. گرفتن. (یادداشت به خط مؤلف). اخذ. (تاج المصادر بیهقی) : گفت یا موسی فراگیر و مترس. (قصص الانبیاء).
صعب گردد به تو آن کار که اش داری صعب
بگذرد سهل گرش نیز فراگیری سهل.
ابن یمین فریومدی.
بعضی را بکشت و بعضی را به بردگی فراگرفت. (ترجمه تاریخ قم) ، برداشتن: قدحی آب فرات فراگرفت و بریخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). رجوع به فرازگرفتن و برگرفتن شود، شمول. اشتمال. دربرگرفتن. (یادداشت به خط مؤلف) ، آموختن و مطالعه نمودن. (آنندراج). آموختن و یاد گرفتن. (غیاث) :
بتی دارم که بیرون آورد از دین فرنگی را
فراگیرند از چشمش غزالان شوخ وشنگی را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، معلوم کردن. (غیاث از چراغ هدایت) ، گسترش یافتن. گسترده شدن. همه جا را گرفتن: مباداکه چون آتش بالا گیرد، عالمی را فراگیرد. (گلستان).
اول چراغ بودی و آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتی، در خرمن اوفتادی.
سعدی.
، پر کردن. (ناظم الاطباء) :
بسا نحیف نهالا که گر بپیراییش
فضای باغ فراگیرد از فروغ و فتن.
قاآنی.
، محاصره کردن. گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن: اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فراگرفتند و بعضی را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). آلتونتاش و ارسلان جاذب حصار او را فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، عادت کردن، واپس گرفتن، تصرف کردن، نگاه داشتن، ربودن، منقبض بودن، اسهال داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ وَ دَ)
پس گرفتن. بازگرفتن. (یادداشت به خط مؤلف) : غلام را گفت هرچه در آستین دارد فرازگیر. هرچه داشتم همه از من بازگرفت. (تاریخ بیهقی). رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(دَوَ دَ)
گریختن. دور شدن:
وقتی افتاد فتنه ای در شام
هر یک از گوشه ای فرارفتند.
سعدی.
، تعجب کردن. وارفتن:
فرارفت و گفت ای عجب این تویی
فرشته نباشد بدین نیکویی.
سعدی (بوستان).
، رفتن:
اگر به باغ فرارفتمی، زبانم هیچ
نیافتی ز خروشیدن و نکوهش مال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرایافتن
تصویر فرایافتن
درک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز گرفتن
تصویر فراز گرفتن
پس گرفتن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
با شتاب رفتن به عجله رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
تصرف و احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز رفتن
تصویر فراز رفتن
نزدیک رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا رفتن
تصویر فرا رفتن
پیش رفتن، تعجب کردن وا رفتن، گریختن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراگرفتن
تصویر فراگرفتن
((~. گِ رِ تَ))
گرفتن، بازگرفتن، تصرف کردن، محاصره کردن، در برگرفتن، شامل شدن، آموختن، یاد گرفتن 6- معلوم کردن، گسترش یافتن، پر کردن، عادت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروگرفتن
تصویر فروگرفتن
((~. گِ تَ))
تسخیر کردن، تصرف کردن، گرفتن، بازداشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رفتن
تصویر فراخ رفتن
((~. رَ تَ))
با شتاب رفتن، به عجله رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز گرفتن
تصویر فراز گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
پس گرفتن، باز گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز رفتن
تصویر فراز رفتن
((~. رَ تَ))
نزدیک رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا گرفتن
تصویر فرا گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراگرفتن
تصویر فراگرفتن
احاطه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
Indulge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se livrer, enfoncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
memanjakan, penyok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
लिप्त होना , धक्के से नुकसान पहुँचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
zich overgeven, deuken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
indulgere, ammaccare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
потворствовать , вмятина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
consentir, abollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
впадати в розкіш , вмятина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
oddać się, wgniecenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
sich hingeben, eindrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se entregar, amolgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
빠지다 , 움푹 들어가다
دیکشنری فارسی به کره ای