نزدیک رفتن: به شاهنامه بر ار هیأت تو نقش کنند ز شاهنامه به میدان رود به جنگ فراز. سوزنی. نازنین را ز سر برون شد ناز پیش آن زخم خورده رفت فراز. نظامی. نرود مرغ سوی دانه فراز چون دگر مرغ بیند اندر بند. سعدی. رجوع به فراز شود
نزدیک رفتن: به شاهنامه بر ار هیأت تو نقش کنند ز شاهنامه به میدان رود به جنگ فراز. سوزنی. نازنین را ز سر برون شد ناز پیش آن زخم خورده رفت فراز. نظامی. نرود مرغ سوی دانه فراز چون دگر مرغ بیند اندر بند. سعدی. رجوع به فراز شود
بگرفتن. گرفتن. (یادداشت به خط مؤلف). اخذ. (تاج المصادر بیهقی) : گفت یا موسی فراگیر و مترس. (قصص الانبیاء). صعب گردد به تو آن کار که اش داری صعب بگذرد سهل گرش نیز فراگیری سهل. ابن یمین فریومدی. بعضی را بکشت و بعضی را به بردگی فراگرفت. (ترجمه تاریخ قم) ، برداشتن: قدحی آب فرات فراگرفت و بریخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). رجوع به فرازگرفتن و برگرفتن شود، شمول. اشتمال. دربرگرفتن. (یادداشت به خط مؤلف) ، آموختن و مطالعه نمودن. (آنندراج). آموختن و یاد گرفتن. (غیاث) : بتی دارم که بیرون آورد از دین فرنگی را فراگیرند از چشمش غزالان شوخ وشنگی را. محسن تأثیر (از آنندراج). ، معلوم کردن. (غیاث از چراغ هدایت) ، گسترش یافتن. گسترده شدن. همه جا را گرفتن: مباداکه چون آتش بالا گیرد، عالمی را فراگیرد. (گلستان). اول چراغ بودی و آهسته شمع گشتی آسان فراگرفتی، در خرمن اوفتادی. سعدی. ، پر کردن. (ناظم الاطباء) : بسا نحیف نهالا که گر بپیراییش فضای باغ فراگیرد از فروغ و فتن. قاآنی. ، محاصره کردن. گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن: اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فراگرفتند و بعضی را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). آلتونتاش و ارسلان جاذب حصار او را فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، عادت کردن، واپس گرفتن، تصرف کردن، نگاه داشتن، ربودن، منقبض بودن، اسهال داشتن. (ناظم الاطباء)
بگرفتن. گرفتن. (یادداشت به خط مؤلف). اخذ. (تاج المصادر بیهقی) : گفت یا موسی فراگیر و مترس. (قصص الانبیاء). صعب گردد به تو آن کار که اش داری صعب بگذرد سهل گرش نیز فراگیری سهل. ابن یمین فریومدی. بعضی را بکشت و بعضی را به بردگی فراگرفت. (ترجمه تاریخ قم) ، برداشتن: قدحی آب فرات فراگرفت و بریخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). رجوع به فرازگرفتن و برگرفتن شود، شمول. اشتمال. دربرگرفتن. (یادداشت به خط مؤلف) ، آموختن و مطالعه نمودن. (آنندراج). آموختن و یاد گرفتن. (غیاث) : بتی دارم که بیرون آورد از دین فرنگی را فراگیرند از چشمش غزالان شوخ وشنگی را. محسن تأثیر (از آنندراج). ، معلوم کردن. (غیاث از چراغ هدایت) ، گسترش یافتن. گسترده شدن. همه جا را گرفتن: مباداکه چون آتش بالا گیرد، عالمی را فراگیرد. (گلستان). اول چراغ بودی و آهسته شمع گشتی آسان فراگرفتی، در خرمن اوفتادی. سعدی. ، پر کردن. (ناظم الاطباء) : بسا نحیف نهالا که گر بپیراییش فضای باغ فراگیرد از فروغ و فتن. قاآنی. ، محاصره کردن. گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن: اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فراگرفتند و بعضی را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). آلتونتاش و ارسلان جاذب حصار او را فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، عادت کردن، واپس گرفتن، تصرف کردن، نگاه داشتن، ربودن، منقبض بودن، اسهال داشتن. (ناظم الاطباء)
گریختن. دور شدن: وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی. ، تعجب کردن. وارفتن: فرارفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد بدین نیکویی. سعدی (بوستان). ، رفتن: اگر به باغ فرارفتمی، زبانم هیچ نیافتی ز خروشیدن و نکوهش مال. فرخی
گریختن. دور شدن: وقتی افتاد فتنه ای در شام هر یک از گوشه ای فرارفتند. سعدی. ، تعجب کردن. وارفتن: فرارفت و گفت ای عجب این تویی فرشته نباشد بدین نیکویی. سعدی (بوستان). ، رفتن: اگر به باغ فرارفتمی، زبانم هیچ نیافتی ز خروشیدن و نکوهش مال. فرخی