جدول جو
جدول جو

معنی فدی - جستجوی لغت در جدول جو

فدی
فدا، چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، سربها، فدیه
تصویری از فدی
تصویر فدی
فرهنگ فارسی عمید
فدی
(دَ لَ کَ)
فداء. فدی ̍. رجوع به مصادر مذکور شود، جمع واژۀ فدیه. رجوع به فدیه شود
لغت نامه دهخدا
فدی
(فِ)
در فارسی، ممال فداء بمعنی قربانی شده و فداشده است:
همتش را سپهر کفش بساط
دولتش را زمانه کبش فدی.
ابوالفرج.
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی.
ادیب صابر.
فلان مجاور دولتسرای وقت مرا
که تن به مهر اسیر است و دل به عشق فدی.
سیف اسفرنگ (دیوان ص 483)
لغت نامه دهخدا
فدی
تاوان سر بها دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها. قربانی شده فدا گشته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فدیه
تصویر فدیه
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربها، مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(فُ دَ)
مصغر فدن بمعنی کاخ مشید است. (از معجم البلدان). رجوع به فدن شود
لغت نامه دهخدا
(فِدْ یَ)
سربها. (منتهی الارب). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج، فدی ̍، فدیات، مانند سدره و سدرات. (اقرب الموارد). فدیت. رجوع به فدیت شود، در تداول علوم فدیه و فداء بدلی یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که به وی متوجه است رهایی یابد. (از تعریفات جرجانی). مبلغی است که ازبرای غلامان یا اسرا داده میشود. (قاموس کتاب مقدس).
- فدیهالفطر، نیم صاع است از گندم و یک صاع از حبوب دیگر. (منتهی الارب). آنچه در روز عید فطر برطبق اصول مذهبی بپردازند: خذ علی هدیتک و فدیتک، یعنی بگیر طوری را که بر آن بودی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
جایگاهی است از سرزمین حوران که عبدالرحمان بن محمد بن ابی بکر صدیق در آنجا درگذشت و مدفون شد. وی در زمرۀ فقیهانی بود که ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان از آنان درباره طلاق قبل از نکاح استفتا کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سر بها کریان برخین یشت آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
((فِ یِ))
آن چه که نثار می شود، مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن، سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند، فدیت، فدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدیت
تصویر فدیت
((فِ یَ))
فدیه، آن چه که نثار می شود، مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن، سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند، فدیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
فديةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
Redemption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
rédemption
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
ukombozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
การไถ่บาป
دیکشنری فارسی به تایلندی
فدیه، رستگاری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
মুক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
فدیہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
贖回
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
kefaret
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
penebusan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
赎回
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
גְּאוּלָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
구속
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
मुक्ति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
verlossing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
redención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
викуплення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
odkupienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
Erlösung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
искупление
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
redenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
redenzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی