دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد، گرداگرد دهن، پوز، (فرهنگ فارسی معین)، فوزه، پتفوز، هجوم و غلبه را نیز گویند، (برهان) : به مرو شاهجان باشی تو آنگه که اینجا لشکر سرماکند فوز، سوزنی، در این معنی و شاهد جای تأمل است، چه معنی اول نیز مناسب است، (حاشیۀ برهان چ معین)، صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید، (برهان)، فوزافوز، (رشیدی)، سوزنی گوید: چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز، وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم، کشاکش، (از حاشیۀ برهان چ معین)، آروغ، (برهان) (اسدی)، فوژان، فوگان، رجوع به این کلمات شود، واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال: شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد، طیان، و رجوع به فوزیدن شود
اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد، گرداگرد دهن، پوز، (فرهنگ فارسی معین)، فوزه، پتفوز، هجوم و غلبه را نیز گویند، (برهان) : به مرو شاهجان باشی تو آنگه که اینجا لشکر سرماکند فوز، سوزنی، در این معنی و شاهد جای تأمل است، چه معنی اول نیز مناسب است، (حاشیۀ برهان چ معین)، صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید، (برهان)، فوزافوز، (رشیدی)، سوزنی گوید: چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز، وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم، کشاکش، (از حاشیۀ برهان چ معین)، آروغ، (برهان) (اسدی)، فوژان، فوگان، رجوع به این کلمات شود، واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال: شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد، طیان، و رجوع به فوزیدن شود
این کلمه در نوشتۀ ابن بیطار و محمد بن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون ’قال الخوز’ و گاه بصورت تأنیث چون ’قالت الخوز’ آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام ’فلاحهالخوزیه’ مانند ’فلاحهالرومیه’و ’فلاحهالنبطیه’ و یا بنام طب الخوز که طرق پزشکی مردم خوزستان یا مدرسه جندیشاپور واقع در خوزستان را بیان می کرده: قالت الخوز سمن البقر یمنع سم الافاعی من الوصول الی القلب. (ابن البیطار در کلمه سمن). قالت الخوز انها نقیب الحصاء الکلی. (قانون بوعلی سینا مقالۀ مفردات چ طهران ص 162). قالت الخوزانه (ای السوندا) بار در طب. (ابن البیطار). قالت الخوز انه (الخرع) ابلغ الملینات. (ابن البیطار) نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان) فراوان یافت میشود (؟)
این کلمه در نوشتۀ ابن بیطار و محمد بن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون ’قال الخوز’ و گاه بصورت تأنیث چون ’قالت الخوز’ آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام ’فلاحهالخوزیه’ مانند ’فلاحهالرومیه’و ’فلاحهالنبطیه’ و یا بنام طب الخوز که طرق پزشکی مردم خوزستان یا مدرسه جندیشاپور واقع در خوزستان را بیان می کرده: قالت الخوز سمن البقر یمنع سم الافاعی من الوصول الی القلب. (ابن البیطار در کلمه سمن). قالت الخوز انها نقیب الحصاء الکلی. (قانون بوعلی سینا مقالۀ مفردات چ طهران ص 162). قالت الخوزانه (ای السوندا) بار در طب. (ابن البیطار). قالت الخوز انه (الخرع) ابلغ الملینات. (ابن البیطار) نی شکر. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز (خوزستان) فراوان یافت میشود (؟)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 435 تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، واقع در یازده هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و کنار جنوبی راه اتومبیل رو مانیزان به ملایر. ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 435 تن سکنه. محصولاتش غله و انگور است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
فربه و قوی هیکل. (برهان) : شد فخرز و شد فخرز از داد تو هر عاجز لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی. مولوی. (از فرهنگ نظام از حاشیۀبرهان چ معین) ، مرطوبی. (برهان)
فربه و قوی هیکل. (برهان) : شد فخرز و شد فخرز از داد تو هر عاجز لاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی. مولوی. (از فرهنگ نظام از حاشیۀبرهان چ معین) ، مرطوبی. (برهان)