موسوی، سیدشمس الدین فخاربن معد موسوی حائری. مردی عالم، فاضل، ادیب و محدث بود. او را کتابی بنام ’الرد علی المذاهب فی تکفیر ابی طالب’ است. رجوع به روضات الجنات چ سنگی ص 509 شود
موسوی، سیدشمس الدین فخاربن معد موسوی حائری. مردی عالم، فاضل، ادیب و محدث بود. او را کتابی بنام ’الرد علی المذاهب فی تکفیر ابی طالب’ است. رجوع به روضات الجنات چ سنگی ص 509 شود
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخاره. (اقرب الموارد) : ای شده غره به ملک و مال و جوانی هیچ بدین ها تو را نه جای فخار است. ناصرخسرو. خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه دین عرب را پناه ملک عجم را فخار. خاقانی. ، نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم از نسب و حسب و جز آن چه در خود و چه در پدران. (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را برکسی در فخر. (منتهی الارب). تفضیل کسی بر کسی در فخر. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخاره. (اقرب الموارد) : ای شده غره به ملک و مال و جوانی هیچ بدین ها تو را نه جای فخار است. ناصرخسرو. خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه دین عرب را پناه ملک عجم را فخار. خاقانی. ، نازیدن به خوی نیکو. (منتهی الارب). خودستایی به خصال و مباهات به مناقب و مکارم از نسب و حسب و جز آن چه در خود و چه در پدران. (اقرب الموارد) ، افزون داشتن کسی را برکسی در فخر. (منتهی الارب). تفضیل کسی بر کسی در فخر. (اقرب الموارد). رجوع به فخر شود
نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود، کنایه از رنج روحی یا جسمی، در علوم سیاسی اعمال خشونت در فعالیت های سیاسی مثلاً گروه فشار، کنایه از اصرار، پافشاری فشار اسمزی: در علم فیزیک فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند
نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود، کنایه از رنج روحی یا جسمی، در علوم سیاسی اعمال خشونت در فعالیت های سیاسی مثلاً گروه فشار، کنایه از اصرار، پافشاری فشار اسمزی: در علم فیزیک فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر فرار کردن: فرار
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی، کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر فرار کردن: فرار
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، نازیدن به خوی نیک. (منتهی الارب). فخار. خودستایی به خصال و مناقب و مکارم بر حسب و نسب درباره خود یا پدران خود. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود
نازیدن. (منتهی الارب). فخر. فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، نازیدن به خوی نیک. (منتهی الارب). فخار. خودستایی به خصال و مناقب و مکارم بر حسب و نسب درباره خود یا پدران خود. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود، افزون داشتن کسی را بر کسی در فخر. (منتهی الارب). فخار. (اقرب الموارد). رجوع به فخار شود