جدول جو
جدول جو

معنی فحص - جستجوی لغت در جدول جو

فحص
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
تصویری از فحص
تصویر فحص
فرهنگ فارسی عمید
فحص
باز کاوی بررسی جست و جو، زیر و رویی خاک از باران کاویدن جستجو کردن، تفتیش کردن، کاوش جستجو، تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
فحص
((فَ حْ))
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
تصویری از فحص
تصویر فحص
فرهنگ فارسی معین
فحص
تفتیش، جستجو، کاوش، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفحص
تصویر تفحص
جستجو کردن، کاوش کردن، تحقیق کردن دربارۀ امری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحم
تصویر فحم
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، شگال، اشبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرص
تصویر فرص
فرصت ها، وقتهای مناسب برای کاری، زمان ها، وقت ها، جمع واژۀ فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحل
تصویر فحل
ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانا، خردمند
فحول شعرا: کنایه از شاعران چیره دستی که هنگام معارضه با شاعران دیگر، چیره می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا، ویژگی هر نوع سخن ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ صَ)
چاهک زنخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دفعه. مره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
واپژوهیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (مجمل اللغه). پژوهش. (صحاح الفرس). بازکاویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاویدن. (غیاث اللغات). وارسی و جستجو کردن. (از اقرب الموارد) : و تفحص احوال و عادات و اخلاق خویش را بدو مفوض کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99). و تفحص کردند جملۀ خردمندان مملکت را. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 102). شیر... روی به تفحص حال... او آورد. (کلیه و دمنه).
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.
خاقانی.
سبب تردد لشکر و تفحص از مواضع غلات و اقوات و تاراج کردن آن بی عوضی و ثمنی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269). از حال ایلک خان و برادرش طغانخان تجسس و تفحص فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 331). کسان به تفحص حال او برانگیخت. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
آشیان کتو. ج، مفاحص. (مهذب الاسماء). خانه مرغ سنگخوار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پیش آسیب صواعق حادثات چه بنگه موری و چه تخت هواپیمای سلیمانی چه مفحص قطاتی، چه قلۀ قاف سیمرغی. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 10). پیش صدمۀ زلزال آفات که هادم اللذات است... چه خان عنکبوتی چه بارۀ اسکندری چه مفحص قطاه چه قیصریه و قصر قیصری. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 58)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفحص
تصویر تفحص
وارسی و جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحش
تصویر فحش
سخن زشت، زنا، جستجو، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحل
تصویر فحل
هر حیوان نر
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت هر آنگه که بر زد یکی باد سرد چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد (فردوسی) زگال اخگر خاموش انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحه
تصویر فحه
سوزش پلپل تیزی پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیص
تصویر فحیص
کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرص
تصویر فرص
بریدن دریدن شکافتن دیل یافتن (دیل فرصت)
فرهنگ لغت هوشیار
زبان آور، پخش شدن روشنایی، زبان آوری، شیر بی سر شیر عبری تازی گشته از پسح جشن فراروی از مسر نزد یهودان، جشن فراپویی عیسی علیه السلام نزد ترسایان در نزد یهودان جشن یادبود خروج بنی اسرائیل از مصر، در نزد مسیحیان جشن یادبود صعود عیسی ع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحا
تصویر فحا
دیگ افزار داربوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفص
تصویر حفص
گرد کردن، آرمیدن، شیر بچه، زنبیل چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقص
تصویر فقص
شکستن، شکستن مرغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احص
تصویر احص
نافرخنده، کل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیص
تصویر فیص
رفتن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحص
تصویر لحص
آماس پلک به کار چسبیدن، اندک اندک نمایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاص
تصویر فحاص
بسیار فحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحم
تصویر فحم
((فَ))
اخگر خاموش، انگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحل
تصویر فحل
((فَ حْ))
گشن، جنس نر از هر حیوان، بسیار دانا، دلیر و نیرومند، جمع فحول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفحص
تصویر تفحص
((تَ فَ حُّ))
جستجو کردن، تحقیق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفحص
تصویر تفحص
کندوکاو، پیکاوی، جستجو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نحص
تصویر نحص
گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا
فرهنگ واژه فارسی سره
استفسار، بازجست، بررسی، پی جویی، تجسس، تحقیق، تفتیش، جستار، جستجو، کاوش، کندوکاو، وارسی، پژوهیدن، جستجو کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، گشایش یافتن (دل، خاطر) ، گشایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد