هرچه درون حجاب است در شکم از کبد و طحال و کرش و جز آن یا مابین ضلع خلفی که در آخر پهلوست تا ورک. آنچه در شکم باشد از دل و جگر و سپرز. رودگانی. (یادداشت مؤلف). درون شکم. (منتهی الارب). اندرون تهی گاه. (محمود بن عمر ربنجنی) (زمخشری). آلت شکم. تهی گاه. آنچه اندرون شکم بوده از گرده و دل و جگر و سپرز. آنچه در شکم و سینه باشد از دل و جگر و سپرز و گرده. (یادداشت مؤلف). ج، احشاء. (منتهی الارب) ، ناحیت. ناحیه. (ربنجنی) ، صاحب غیاث گوید: اکثردل استعمال میشود، ثومش. رجوع به این کلمه شود
هرچه درون حجاب است در شکم از کبد و طحال و کرش و جز آن یا مابین ضلع خلفی که در آخر پهلوست تا ورک. آنچه در شکم باشد از دل و جگر و سپرز. رودگانی. (یادداشت مؤلف). درون شکم. (منتهی الارب). اندرون تهی گاه. (محمود بن عمر ربنجنی) (زمخشری). آلت شکم. تهی گاه. آنچه اندرون شکم بوده از گرده و دل و جگر و سپرز. آنچه در شکم و سینه باشد از دل و جگر و سپرز و گرده. (یادداشت مؤلف). ج، احشاء. (منتهی الارب) ، ناحیت. ناحیه. (ربنجنی) ، صاحب غیاث گوید: اکثردل استعمال میشود، ثومش. رجوع به این کلمه شود
از حد درگذشتن در بدی، درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن. (منتهی الارب). دشنام. سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف). نافرجام گفتن. (مجمل اللغه) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها ازارم. ناصرخسرو. به فحش و هزل جوانی به پیری آوردم که هیچ شرم نبود از جوان و از پیرم. سوزنی. از دو دیوانم به تازی و دری یک هجا و فحش هرگز کس ندید. خاقانی. زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طیبات است. سعدی. ، نیک زفت شدن. (منتهی الارب) ، آشکاری و بی پردگی: به پارسایی و رندی و فحش و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری. سعدی
از حد درگذشتن در بدی، درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن. (منتهی الارب). دشنام. سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف). نافرجام گفتن. (مجمل اللغه) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها ازارم. ناصرخسرو. به فحش و هزل جوانی به پیری آوردم که هیچ شرم نبود از جوان و از پیرم. سوزنی. از دو دیوانم به تازی و دری یک هجا و فحش هرگز کس ندید. خاقانی. زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طیبات است. سعدی. ، نیک زفت شدن. (منتهی الارب) ، آشکاری و بی پردگی: به پارسایی و رندی و فحش و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری. سعدی
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)