از حد درگذشتن در بدی، درگذشتن از حد در جواب و ستم کردن در آن. (منتهی الارب). دشنام. سقط. ناسزا. با دادن یا شنیدن صرف شود. (یادداشت بخط مؤلف). نافرجام گفتن. (مجمل اللغه) : پاک است ز فحش ها زبانم همچون ز حرامها ازارم. ناصرخسرو. به فحش و هزل جوانی به پیری آوردم که هیچ شرم نبود از جوان و از پیرم. سوزنی. از دو دیوانم به تازی و دری یک هجا و فحش هرگز کس ندید. خاقانی. زهر از قبل تو نوشداروست فحش از دهن تو طیبات است. سعدی. ، نیک زفت شدن. (منتهی الارب) ، آشکاری و بی پردگی: به پارسایی و رندی و فحش و مستوری چو اختیار به دست تو نیست معذوری. سعدی