مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
حیص. حیصه. حیوص. محیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
حَیص. حَیصَه. حیوص. مَحیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)