جدول جو
جدول جو

معنی فحاص - جستجوی لغت در جدول جو

فحاص
(فَحْ حا)
بسیارفحص. (اقرب الموارد). رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
فحاص
بسیار فحص کننده
تصویری از فحاص
تصویر فحاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحص
تصویر فحص
کاویدن، جستجو کردن، کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحاش
تصویر فحاش
بسیار بدخو و ناسزاگو، بددهن، فحش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحام
تصویر فحام
زغال فروش
فرهنگ فارسی عمید
(فَحْ حا)
مرد فحش گوی. (منتهی الارب). مؤنث آن فحاشه است. (اقرب الموارد). زشتگوی. (ربنجنی). آنکه دشنام بسیار گوید. بدزبان. دهن دریده. آنکه در جواب از حد درگذرد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
این نسبت ذغال فروش را میرساند. (سمعانی). انگشت گر. انگشت فروش. ذغال فروش. ذغالی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
گریستن کودک چندان که سپری شود آواز وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ کردن گوسفند و کودک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فحل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُحْ حا)
خرمابن نر. ج، فحاحیل، فحل، فحول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فحال النخل، خرمابنان بی بر، یعنی نر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
نام بتی است که در بلاد سعدالعشیره بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فص ّ یا فص ّ یا فص ّ. (اقرب الموارد). رجوع به فص شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فحص. رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ قَ طَ)
بیان کردن سخن. (آنندراج). مفاوصه. مصدر دوم باب مفاعله از این ریشه در مآخذ معروف لغت عرب یافت نشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شحاصه. (منتهی الارب). رجوع به شحاصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حاص ص)
بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان. (از منتهی الارب). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری، آن که میگیرد حصه و بهرۀ خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
درخشان از برق، سراب، الدویهالمحاص، دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ عَ)
حیص. حیصه. حیوص. محیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فحمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بازکاونده. تفتیش کننده، پرکننده، شتابنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کاونده از چیزی. (منتهی الارب). آنکه عیوب و اسرار دوستش را بجوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قسمت کردن وامخواهان مال را میان خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواص
تصویر فواص
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصاص
تصویر فصاص
نگین فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراص
تصویر فراص
شدید و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاش
تصویر فحاش
زشتگوی، مرد فحش گوی، آنکه دشنام بسیار گوید، بد زبان، دهن دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحال
تصویر فحال
جمع فحل، گشن ها کویک نر خرما بن نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحام
تصویر فحام
جمع فحم، انگشتان زگال ها زگالفروش ریسه کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیص
تصویر فحیص
کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراص
تصویر فراص
مفارصه، به همدیگر نوبت آب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراص
تصویر فراص
درشت، سخت سرخ رنگ، جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحاش
تصویر فحاش
((فَ حّ))
بدزبان، ناسزاگو
فرهنگ فارسی معین
بدزبان، دشنام گو، ناسزاگو، هتاک
متضاد: خوش زبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد