جدول جو
جدول جو

معنی فتیا - جستجوی لغت در جدول جو

فتیا
(فَتْ)
فتوی ̍. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
فتیا
فتوی بنگرید به فتوی
تصویری از فتیا
تصویر فتیا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتوا
تصویر فتوا
نظر یا رای فقیه و مجتهد در احکام شرعی
فتوا دادن: صدور رای و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حکم شرعی
فتوا گرفتن: پرسیدن رای و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
فتیٰ ها، جوانمرد ها و سخی ها، کریم ها، پیروان آیین فتوت، جمع واژۀ فتیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیات
تصویر فتیات
فتات، دختر جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پلیته، پتیله، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
آنچه نزد اقوام ابتدایی دارای جنبۀ رازآمیز و جادویی بوده و پرستش می شده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
هزوارش ’ستیا، ستیا’، پهلوی ’گثیه’ (گیتی) ، قیاس کنید با ستها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی ستها که دنیا و روزگار باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
فتوی. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
شهر بزرگی است بین منبج و حلب، از اعمال منبج، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ یَ)
جمع واژۀ فتی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تی یَ)
مؤنث فتّی. ج، فتاء، افتاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
جمع واژۀ فتاه. رجوع به فتاه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
زمین سوزان سنگلاخ که گویی سنگش در حال سوختن است. ج، فتن. (اقرب الموارد). زمین سنگلاخ سوخته و زمین سنگناک سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
شب و روز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
قبیله ای از بجیله که ربیعه فتیانی از آنهاست. (منتهی الارب). بجیله خود بطنی است عظیم که منتسب به مادرشان بجیله است و از پشت انماربن اراش بن کهلان قحطانی اند که به بطون چند تقسیم میشوند. (از معجم قبائل العرب ج 1 ص 63). رجوع به بجیله شود
لغت نامه دهخدا
(فِتْ)
ابن علی اسدی، معروف به شهاب شاغوری (532 هجری قمری / 1137 میلادی - 615 هجری قمری / 1218م.). ادیب و شاعر بود. به گروهی از سلاطین پیوست و آنان را بستود و فرزندان آنها را تعلیم کرد. نشاءه و وفات او در دمشق بود و منسوب به شاغور از توابع آن است. او را دیوان شعری است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 767)
ابن سبعبن بکر بن اشجع، از خاندان غطفان، از قبیله عدنانیه، جد جاهلی این خاندان است. نسبت به او فتیانی است و معقل بن سنان از فرزندان اوست. (اعلام زرکلی ج 2 ص 767)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ)
جمع واژۀ فتی. رجوع به فتی ̍ شود، عیاران. جوانمردان. رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وادیی است که در شعر مذکور است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شتر کفته و شکافته از فربهی، رجل فتیق اللسان، مرد تیززبان، نصل فتیق الشفرتین، پیکان دوزبان، صبح فتیق، بامداد روشن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
عفص. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سینه. صدر. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). از بتیا پهلوی است به معنی سینه. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
آنچه عالم دینی نویسد در موضوع حکمی شرعی رای فقیه در حکم شرعی فرعی، جمع فتاوی
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته، ریز ریز، نانریزه خرده نان، نانسوده خرده نان خشک که در آشپزی به کار برند کوفته و ریزه ریزه کردن، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتین
تصویر فتین
گداخته، سنگلاخ سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیات
تصویر فتیات
جمع فتاه، دختران زنان جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
جوانان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکیده از فربهی در ستور، تیز زبان مرد، پیکان دو زبانه، بامداد روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
((فَ))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیت
تصویر فتیت
((فَ))
کوفته و ریزه ریزه کرده، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
((فَ))
تافته، مفتول، ریسمان باریک از پوست خرمابن، آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
((فِ))
جمع فتی، جوانان، جوانمردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوا
تصویر فتوا
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره