جدول جو
جدول جو

معنی فتیل

فتیل((فَ))
تافته، مفتول، ریسمان باریک از پوست خرمابن، آن چه از چرک بدن که با انگشتان تابند
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فتیل

فتیل

فتیل
فَتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پَلیته، پَتیله، ذُباله
فتیل
فرهنگ فارسی عمید

رتیل

رتیل
عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند قسمتی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد
فرهنگ لغت هوشیار

تفتیل

تفتیل
آشوباندن آشوبش غاکاندن چلپیدن (چلپ فتنه) (غاک فتنه)، دو به همزدن
تفتیل
فرهنگ لغت هوشیار

فتیله

فتیله
پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فَتیل، پَلیته، پَتیله، ذُباله
فتیله
فرهنگ فارسی عمید