معنی فتیش فتیش آنچه نزد اقوام ابتدایی دارای جنبۀ رازآمیز و جادویی بوده و پرستش می شده فرهنگ فارسی عمید
فتیل فتیل فَتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پَلیته، پَتیله، ذُباله فرهنگ فارسی عمید
فریش فریش هر نوع گستردنی مانندِ فرش، بستر و رختخواب، برای مِثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳) فرهنگ فارسی عمید
فریش فریش هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مِثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰) فرهنگ فارسی عمید