به کار خواستۀ نفس درآمدن. (منتهی الارب). به کارهایی که نفس بدان مایل بود، پرداختن. (اقرب الموارد) ، بناگاه گرفتن، ناگاه کشتن کسی را. (منتهی الارب). کشتن از روی غفلت یا به انتهاز فرصت. (اقرب الموارد) :... و هدم و فتک و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه). فی الجمله چون از رزم خوارزم فارغ شدند از سبی ونهب و فتک و سفک بپرداختند. (جهانگشای جوینی) ، رویاروی زخم رسانیدن، یا عام است، دلیری کردن، ستیهیدن در کار. (از منتهی الارب). الحاح و لجاجت کردن. (اقرب الموارد)
به کار خواستۀ نفس درآمدن. (منتهی الارب). به کارهایی که نفس بدان مایل بود، پرداختن. (اقرب الموارد) ، بناگاه گرفتن، ناگاه کشتن کسی را. (منتهی الارب). کشتن از روی غفلت یا به انتهاز فرصت. (اقرب الموارد) :... و هدم و فتک و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه). فی الجمله چون از رزم خوارزم فارغ شدند از سبی ونهب و فتک و سفک بپرداختند. (جهانگشای جوینی) ، رویاروی زخم رسانیدن، یا عام است، دلیری کردن، ستیهیدن در کار. (از منتهی الارب). الحاح و لجاجت کردن. (اقرب الموارد)
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سکاچه، برفنجک، خفتو، برغفج، خفج، فدرنجک، کرنجو، درفنجک، فرنجک، فرهانج، برخفج
بَختَک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سُکاچه، بَرفَنجَک، خُفتو، بَرغَفج، خَفَج، فَدرَنجَک، کَرَنجو، دَرفَنجَک، فَرَنجَک، فَرهانَج، بَرخَفج
گشودن، باز کردن، پیروز شدن، گشودن شهری و گرفتن آن، گشایش، پیروزی، چهل و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه فتح باب: گشودن در، کنایه از شروع کار، در علم نجوم کنایه از اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند فتح کردن: گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
گشودن، باز کردن، پیروز شدن، گشودن شهری و گرفتن آن، گشایش، پیروزی، چهل و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه فتح باب: گشودن در، کنایه از شروع کار، در علم نجوم کنایه از اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند فتح کردن: گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گِلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مِثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
کشتی، از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
کِشتی، از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
بت کوچک، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، صنم، طاغوت، بد، شمسه، ژون، وثن، آیبک، ایبک، جبت، فغ، بغ
بت کوچک، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، صَنَم، طاغوت، بُد، شَمسِه، ژون، وَثَن، آیبَک، ایبَک، جِبت، فَغ، بَغ
لگدی که حیوان چهارپا با هر دو پای خود می اندازد، نوعی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند و از جایی به جای دیگر بپرند جفتک انداختن (پراندن): لگد انداختن ستور با هر دو پای خود، کنایه از سرکشی، گستاخی جفتک زدن: لگد انداختن ستور با هر دو پای خود، پریدن از جایی به جای دیگر درحالی که هر دو پا را به هم جفت کرده باشند، جهیدن با هر دو پا
لگدی که حیوان چهارپا با هر دو پای خود می اندازد، نوعی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند و از جایی به جای دیگر بپرند جفتک انداختن (پراندن): لگد انداختن ستور با هر دو پای خود، کنایه از سرکشی، گستاخی جفتک زدن: لگد انداختن ستور با هر دو پای خود، پریدن از جایی به جای دیگر درحالی که هر دو پا را به هم جفت کرده باشند، جهیدن با هر دو پا
نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن. - امثال: افتک من البراص. افتک من الجاف. افتک من الحرث بن ظالم. افتک من عمرو بن کلثوم. (از مجمع الامثال میدانی). و برای آگاهی بموارد استعمال مثالهای مزبور رجوع به مجمعالامثال میدانی ذیل فتک شود
نعت تفضیلی از فتک بمعنی بناگاه گرفتن و ناگاه کشتن کسی را و رویاروئی زخم رسانیدن و جز آن. - امثال: افتک من البراص. افتک من الجاف. افتک من الحرث بن ظالم. افتک من عمرو بن کلثوم. (از مجمع الامثال میدانی). و برای آگاهی بموارد استعمال مثالهای مزبور رجوع به مجمعالامثال میدانی ذیل فتک شود
بخود درآمدن کاری و مشاورت ننمودن با کسی. (منتهی الارب). بدون مشورت از دیگری در کاری درآمدن. تفتک الامر اذ مضی علیه لایؤامر احداً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بخود درآمدن کاری و مشاورت ننمودن با کسی. (منتهی الارب). بدون مشورت از دیگری در کاری درآمدن. تفتک الامر اذ مضی علیه لایؤامر احداً. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لگدی که حیوان چهار پا با هر دو پای خود بیندازد و بمهنی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند لگد حیوانات جفته، نوعی پرش که عبارتست از جفت کردن هر دو پا با هم و پریدن، مرغی که نر و ماده آن هر کدام یک بال دارند و بجای بال دیگر نر را قلابی و ماده را حلقه ایست از استخوان و چون پرواز کنند نرقلاب را بر حلقه ماده اندازد و با هم پرواز نمایند و چون بدانه خوردن مشغول گردند از یکدیگر جدا شوند و نزدیک بهم چرا کنند و آنها را بعربی (لاینفک) گویند
لگدی که حیوان چهار پا با هر دو پای خود بیندازد و بمهنی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند لگد حیوانات جفته، نوعی پرش که عبارتست از جفت کردن هر دو پا با هم و پریدن، مرغی که نر و ماده آن هر کدام یک بال دارند و بجای بال دیگر نر را قلابی و ماده را حلقه ایست از استخوان و چون پرواز کنند نرقلاب را بر حلقه ماده اندازد و با هم پرواز نمایند و چون بدانه خوردن مشغول گردند از یکدیگر جدا شوند و نزدیک بهم چرا کنند و آنها را بعربی (لاینفک) گویند