جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فتک

فتک

فتک
ستهیدن، فرو گرفتن به ناگاه گرفتن بناگاه گرفتن کسی را، ناگاه کشتن کسی را، رویاروی زخم رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

فتک

فتک
به کار خواستۀ نفس درآمدن. (منتهی الارب). به کارهایی که نفس بدان مایل بود، پرداختن. (اقرب الموارد) ، بناگاه گرفتن، ناگاه کشتن کسی را. (منتهی الارب). کشتن از روی غفلت یا به انتهاز فرصت. (اقرب الموارد) :... و هدم و فتک و صواعق در کمین. (کلیله و دمنه). فی الجمله چون از رزم خوارزم فارغ شدند از سبی ونهب و فتک و سفک بپرداختند. (جهانگشای جوینی) ، رویاروی زخم رسانیدن، یا عام است، دلیری کردن، ستیهیدن در کار. (از منتهی الارب). الحاح و لجاجت کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا