جدول جو
جدول جو

معنی فتل - جستجوی لغت در جدول جو

فتل(فَ تَ)
برآمدگی و سختگی آرنج شتر، یا دوری میان آرنج و پهلوی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فتل
تافتن تابیدن، روی گرداندن، بر گرداندن تافتن چیزی را
تصویری از فتل
تصویر فتل
فرهنگ لغت هوشیار
فتل((فَ))
تافتن چیزی را
تصویری از فتل
تصویر فتل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضل
تصویر فضل
(پسرانه)
برتری دانش، اخلاق، و هنر، لطف، توجه، رحمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتیل
تصویر فتیل
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، پلیته، پتیله، ذباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتلیدن
تصویر فتلیدن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتالیدن، فتاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحل
تصویر فحل
ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانا، خردمند
فحول شعرا: کنایه از شاعران چیره دستی که هنگام معارضه با شاعران دیگر، چیره می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیل
تصویر فیل
پستاندار خرطوم دار با پوست ضخیم و چروک دار، پاهای ستون مانند و عاج بلند و نسبتاً خمیده که بزرگ ترین جانور خاک زی است، صد و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، الم تر، در ورزش شطرنج هر یک از دو مهرۀ هر بازیکنی که دارای حرکت مورب می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتک
تصویر فتک
دلیری کردن، به ناگاه کسی را گرفتن و کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکل
تصویر فکل
موهای مرتب شدۀ جلوی سر، پاپیون، کراوات، یقۀ پیراهن که با دکمه به آن وصل می شده است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
آرنج برآمده و سخت یا دور از پهلوی. (آنندراج) : مرفق افتل، آرنج برآمده یا سخت یا دور از پهلو. قوم افتل، ای بین الفتل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
تافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
گیاهی که سه برگه نیز گویند وسمن گل آن است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ سَ)
دهی از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت، که در ده هزارگزی شمال خاوری رودبار و مشرق سفیدرود قرار دارد. جلگه ای معتدل، مرطوب و دارای 194 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار و محصول عمده اش غلات، لبنیات، زیتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
غلاف دانۀ سلم و طلح که نخستین برآید خاصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکوفه. (منتهی الارب). آنچه بجای برگ بود، یا آنچه گسترده نبود از رستنی لکن پیچیده بود. (اقرب الموارد). رجوع به فتل شود، سختی عصب ذراع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
فتریدن و فتاریدن و فتالیدن، که ریختن و شکافتن و کندن و غیره باشد. (برهان). رجوع به فتاریدن و فتالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گران جسم و خمیده پا: ناقه فتلاء، ناقۀگران جسم و خمیده پا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرتب و منظم کردن چیزی، شیوا و رسا گفتن سخن را، خوبی و آراستگی هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
پولی باشد که در قمار ببرند و به حاضران مجلس یا به صاحب خانه به رسم انعام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستل
تصویر ستل
ظرف فلزی که بدان آب کشند دلو جمع اسطال سطول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
از جای کندن، ریختن افشاندن، دریدن شکافتن، جدا کردن، پریشان کردن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتل
تصویر تفتل
تافتگی تفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتل
تصویر افتل
آرنج برآمده نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتلیدن
تصویر فتلیدن
((فَ تَ دَ))
از جا کندن، ریختن، افشاندن، دریدن، شکافتن، از هم گسستن، پریشان کردن، پراکنده کردن، فتاریدن، فتالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتن
تصویر فتن
شمایل، حالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فتح
تصویر فتح
گشایش، پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فصل
تصویر فصل
آوام، فرگرد، گسست، موسم، ورشیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فعل
تصویر فعل
کنش، کارواژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فیل
تصویر فیل
پیل
فرهنگ واژه فارسی سره
دیوانه، کم خرد
فرهنگ گویش مازندرانی
هرچیز خیس و باد کرده
فرهنگ گویش مازندرانی