جدول جو
جدول جو

معنی فتادن - جستجوی لغت در جدول جو

فتادن
افتادن، فتدن، اوفتادن، افتدن، فتیدن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
فرهنگ فارسی عمید
فتادن
افتادن
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
فرهنگ لغت هوشیار
فتادن
((فُ یا فِ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، افتادن
تصویری از فتادن
تصویر فتادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن
کنایه از بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
کنایه از سقط شدن جنین
تابیدن
کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی
کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت
مصادف شدن
رد شدن، مردود شدن
با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن
کنایه از از دست دادن مقاومت
فهمیده شدن
حمله کردن
انجام کاری به صورت عادت
شدن
عارض شدن
واقع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفتادن
تصویر نفتادن
نا افتادن، نیفتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
((اُ دَ))
سقوط کردن، از پا درآمدن، روی دادن، واقع شدن، نصیب شدن، بدست آوردن، با کسی سر و کار داشتن با کسی، فتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
Droop, Fall, Sag
دیکشنری فارسی به انگلیسی
поникать , падать , проседать
دیکشنری فارسی به روسی
herunterhängen, fallen, sinken
دیکشنری فارسی به آلمانی
поникати , падати , просідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zwisać, upadać, opadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
垂下 , 坠落 , 下沉
دیکشنری فارسی به چینی
pendere, cadere, sprofondare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
hangen, vallen, verzakken
دیکشنری فارسی به هلندی
ห้อย , ตก , ยุบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
merosot, jatuh, tenggelam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صنع نموذجًا , أملٌ , يأمل
دیکشنری فارسی به عربی
गिरना , झुकना
دیکشنری فارسی به هندی
להתקפל , ליפול , לשקוע
دیکشنری فارسی به عبری
垂れる , 落ちる , たるむ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
처지다 , 떨어지다
دیکشنری فارسی به کره ای
kunyemelea, kuanguka, kuzama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ঝুলে পড়া , পড়া , হেলে পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
لٹکنا , گرنا , ڈوبنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فتودن
تصویر فتودن
فتوا دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستادن
تصویر ستادن
ایستادن، برای مثال بیامد به درگاه مهران ستاد / بر تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی - ۷/۲۶۷ حاشیه)، ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲ - ۱۹۹)
گرفتن چیزی از دیگری، ستاندن، ستدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتردن
تصویر فتردن
دریدن، پاره کردن، شکافتن، برای مثال خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی - لغت نامه - فتردن)، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیدن
تصویر فتیدن
افتادن، فتدن، فتادن، افتدن، اوفتادن، افتیدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن
بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن
وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن
سقط شدن جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیدن
تصویر فتیدن
افتادن
فرهنگ لغت هوشیار