جدول جو
جدول جو

معنی فاکهی - جستجوی لغت در جدول جو

فاکهی
(کِ)
این انتساب میوه فروش را افاده کند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فاکهی
(کِ)
عبدالله بن احمد مکی (899-972 هجری قمری). از علمای زبان عرب است که زادگاه و محل وفاتش مکه بوده است. مدتی مقیم مصر بود و در فقه و ادب هر دو دست داشت. او را کتابهایی است بنام شرح الاجرومیه و شرح القطر که هر دو را در علم نحو نوشته است. (از اعلام زرکلی ص 546)
محمد بن علی فاکهی مکی، مکنی به ابوالسعادات (923-982 هجری قمری). ازفقهای شافعی و آشنا به ادب بود. مولد او مکه و محل وفاتش هند بوده است. از کتابهایش نورالابصار در فقه ورساله ای در لغت معروف است. (از اعلام زرکلی ص 857)
تاج الدین عمر بن علی بن سالم اللخمی الاسکندری (654-731 هجری قمری) عالم علم نحو و از مردم اسکندریه بود. او را کتابی بنام ’الاشاره’ است در نحو، و آثار دیگر نیز دارد. (از اعلام زرکلی ص 720)
محمد بن اسحاق. معاصر ازرقی است. وی کتاب تاریخ مکه را نوشت و در حدود سال 230 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ص 763). ابن الندیم نام کتاب او را ’مکه و اخبارها فی الجاهلیه و الاسلام’ ضبط کرده است. رجوع به الفهرست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاکهه
تصویر فاکهه
میوه، تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فکاهی
تصویر فکاهی
دارای حالت خنده یا شوخی، به ویژه در مورد گفتار یا نوشتار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ کِ)
ابن حسن همدانی. مشهور به ابن فاکهی و مکنی به ابوالفضل محدث و نسب شناس بود و به سال 447 هجری قمری درگذشت. او راست: کتاب الالقاب. (از معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
شهاب بن جمال عبدالله بن احمد بن علی فاکهی. او راست: مجیب الندا که در سال 924 هجری قمری از آن فراغت یافته است
لغت نامه دهخدا
(کِهْ)
ابن سعد، مکنی به عقبه. صحابی است. (یادداشت بخط مؤلف). در علوم اسلامی، عنوان صحابی یکی از مهم ترین درجات ارتباط با پیامبر است. این ارتباط شامل دیدار، پذیرش اسلام و ثبات بر ایمان تا مرگ است. صحابه به عنوان حاملان حدیث و سنت، نقشی غیرقابل انکار در ثبت و انتقال معارف اسلامی ایفا کردند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
ابن مغیره بن مغیره... مخزومی. یکی از جوانان قریش بود که با هنده دختر عتبه ازدواج کرد. او را خانه ای بود که برای مهمانی اختصاص داشت، و مردم بدون اجازه در آن وارد می شدند. (از عقدالفرید ج 7 ص 94)
لغت نامه دهخدا
(کِهْ)
خداوند میوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). میوه فروش. (یادداشت بخط مؤلف) ، مرد خوش طبع. خوش ذات. (منتهی الارب). خوش منش. (ربنجنی). ج، فاکهین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
مردی که به روی او کلف باشد، زیر پستان مرد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که کوهان آن کلفت باشد. ج، کؤم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن فاکهی. علی بن حسن همدانی، مشهور به ابن فاکهی و مکنّی به ابوالفضل. رجوع به علی فاکهی (ابن حسن همدانی) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اکهی
تصویر اکهی
گجنده دهن، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکه
تصویر فاکه
شوخ لوده، میوه دار، فراخزی خداوند میوه میوه فروش، مردم خوش طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکاهی
تصویر فکاهی
در تازی نیامده خنده دار شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فاکه و میوه میوه (خرما انگور انار و غیره)، جمع فواکه، نوعی حلوا. یا فاکهه شتا. آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکه
تصویر فاکه
((کِ))
میوه فروش، مرد خوش طبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فکاهی
تصویر فکاهی
((فُ))
خنده دار، نوشته یا گفته ای که بر اساس طنز و شوخی پرداخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاکهه
تصویر فاکهه
((کِ هِ))
میوه، جمع فواکه، نوعی حلوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکهی
تصویر اکهی
بد دل، گنده دهن
فرهنگ واژه فارسی سره
خنده دار، شوخی، طنز، کمدی، مضحک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاکه، میوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد