جدول جو
جدول جو

معنی فاو - جستجوی لغت در جدول جو

فاو
دهی است به صعید مقابل قاو، (منتهی الارب)، بدون همزه، نام قریه ای است در صعید مشرق میل، در برّ، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فاو
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
تصویری از فاو
تصویر فاو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو
تصویر داو
(پسرانه)
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی، نیرومند، توانا، زبردست، استاد، برای مثال اشک می راند او که ای هندوی زاو / شیر را کردی اسیر دمّ گاو (مولوی - ۱۰۲۸)، زو، شکاف، رخنه، درۀ کوه، برای مثال وز آنجا کشیدن سوی زاو کوه / برآن کوه البرز بردن گروه (فردوسی۴ - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
جامه ای که از پوست برخی جانوران مانند روباه و سمور می دوختند، پوستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام
تصویر فام
رنگ، گون
وام، قرض، دین، پام، برای مثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳)
پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال
تصویر فال
هرچه به آن تفال بزنند، پیش بینی و پیش گویی بخت و طالع
واحد شمارش چیزهایی که به صورت دسته ای و انبوه تقسیم بندی می شود مثلاً یک فال گردو
تخم مرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن در زیر مرغ می گذارند
فال دیدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن
فال زدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال گرفتن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن
فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جا به جا کردن آن گرفته می شود
فال قهوه: فالی که از روی نقش ها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داو
تصویر داو
نوبت بازی (به ویژه در قمار)، ادعا و دعوی کاری
داو دادن: در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن، نوبت دادن
داو یافتن: نوبت یافتن، فرصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساو
تصویر ساو
آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج، برای مثال چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی - ۵/۴۴۴)
سان، ساوه، خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه، زر خالص، خالص، برای مثال باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی - ۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو
تصویر فرو
پایین، زیر
حقیر، پست، کوچک
پسوند متصل به واژه به معنای درون مثلاً فرو افتادن، فرو خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
فاژیدن، خمیازه، دهن دره، برای مثال می کند چون ز بی دماغی فاژ / در دهانش نهاد باید ژاژ (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فار
تصویر فار
موش در زبان عربی
فانوس دریایی، چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فاروس، چراغ دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاز
تصویر فاز
هر مرحله ای از فرآیند ساخت ساختمان یا تاسیسات، کنایه از حالت، نمود، سیم دارای جریان، سیم فاز، در علم فیزیک حالت های فیزیکی یک ماده مانند مایع، جامد، ویژگی گاز بودن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده، برای مثال بس که بخشد کف تو درّ و گهر / بحر شرمنده گشته و فاوا (عمعق - ۱۹۵)، رسوا
فرهنگ فارسی عمید
شرمنده و رسوا، (برهان) :
بس که بخشد کف تو درّ و گهر
بحر شرمنده گشته و فاوا،
عمعق بخاری،
،
شرمندگی و رسوایی، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یِ خَ)
روستایی است به طایف. (منتهی الارب). از مخلفه های طائف است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاف
تصویر فاف
زبان بسته کند سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاک
تصویر فاک
سالخورده، گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاط
تصویر فاط
لاتینی تازی گشته ماه پروین ماه پروین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاش
تصویر فاش
آشکارا و ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
گز، زبان گنجشک. آلتی که دسته کوتاه دارد و بدان چوب و جز آن را قطع کنند تبر تیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژ
تصویر فاژ
خمیازه، دهن دره
فرهنگ لغت هوشیار
سیم برقی که دارای الکتریسته مثبت باشد، چنانکه گوییم بر سه فاز یعنی مقدار الکتریسته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاق
تصویر فاق
شکاف سر قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فار
تصویر فار
فرار کننده، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن، کندن، پایان، تگ ته، خاک چاه، افسار شتر، سبد، پیش افتادن سبقت گرفتن، کندن (چنان که خاک را از چاه)، غایت هر چیز نهایت، غور تک ته، زمام ناقه مهار شتر، پشکل شتر، زنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاو
تصویر ثاو
سستی و نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو
تصویر زاو
قوی و زیر دست و پر زور را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتو
تصویر فتو
جمع فتی، جوانان، جوانمردان، دلیران، زاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاوا
تصویر فاوا
شرمنده و رسوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو
تصویر فرو
مادون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داو
تصویر داو
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره