جدول جو
جدول جو

معنی فانید - جستجوی لغت در جدول جو

فانید
قند سفید، شکر، برای مثال ز بنگاه حاتم یکی پیر مرد / طلب ده درم سنگ فانید کرد (سعدی۱ - ۹۲)، شیرۀ نیشکر، شکر سرخ
تصویری از فانید
تصویر فانید
فرهنگ فارسی عمید
فانید
معرب پانید است و نوعی از حلوا، و بمعنی قند و شکر نیز گفته اند، آب نیشکر اگر پس از طبخ و انعقاد بی تصفیه باشد آن را قند سیاه گویند و اطبا شکر سرخ خوانند، و شکر بر سه نوع است یکی سیاه رنگ، دیگر سرخرنگ، و دیگر سفید، چون شکر سفید را بجوشانند و صافی نموده منعقد گردانند آن را نبات سفید گویند و چون دو مرتبه تصفیه کرده در ظرفی بریزند که در آن جدا گردد آن را شکر سلیمانی گویند، چون سیم تصفیه نمایند و در قالب صنوبری بریزند آن را فانید گویند، (از آنندراج)، لیث گوید عصارۀ نیشکر چون منجمد شود فانید از او سازند، (از ترجمه صیدنه)، به پارسی پانید گویند، بهترینش آن بود که از قند سپید سازند، طبیعتش گرم و خشک است، در دوم شکم را نرم دارد و سرفه را دفع کند و سینه را نیکو بود، (تحفۀ حکیم مؤمن)، فانید کعب الغدا را گویند، (از اختیارات بدیعی) : این جمع را مویزبای باید ساخت و حلوای فانید مزعفر، (اسرارالتوحید)،
ز بنگاه حاتم یکی نیک مرد
طلب ده درم سنگ، فانید کرد،
سعدی،
مؤلف برهان با ذال معجم ضبط کرده است، رجوع به فانیذ شود،
- فانید سجزی، نوعی فانید که به سیستان کردندی، (یادداشت بخط مؤلف، از ابن البیطار)، فانیده، رجوع به فانیده شود
لغت نامه دهخدا
فانید
پارسی تازی گشته پانید پانیذ (قند)
تصویری از فانید
تصویر فانید
فرهنگ لغت هوشیار
فانید
شکر سرخ یا زرد، قند سفید
تصویری از فانید
تصویر فانید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فانیذ
تصویر فانیذ
(دخترانه)
قند، شکر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار، نابودشونده، برای مثال خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست / پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست (سعدی۲ - ۶۳۷)، در تصوف ویژگی آنکه در طریقت و سلوک به مرحلۀ فنا رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
مؤنث فانی. رجوع به فانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِتَ)
تصفیۀ شکر نمودن و پالودن آن را. (آنندراج). رجوع به پانیدن شود
لغت نامه دهخدا
چون جرم است، چون کاری یا سخنی کردنی و گفتنی نکند یا نگوید گویند مانید او را، یعنی بماند، (لغت فرس اسدی چ اقبال 110)، به معنی جرم و گناه و تقصیر هم آمده است چنانکه کسی کار کردنی و سخن گفتنی را نکند و نگوید گویند ’مانیداو را باشد’ یعنی گناه از اوست و گناه کار اوست، (برهان) (آنندراج)، گناه و جرم و تقصیر و خطا و قصور ودرماندگی و سهو و غفلت، (ناظم الاطباء) :
دریغ مدحت چون زر و آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظپدید
اساس طبع بپایست نک قوی تر از آن
ز آلت سخن آید همی همه مانید،
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 110)،
،
ماضی) یعنی گذاشت و نهاد و رها کرد، و چون کسی را کاری که باید کرد نکند و سخنی که باید گفت نگوید گویند ’مانید’ یعنی وانهاد، (برهان) (آنندراج)، فعل ماضی ’مانیدن’=ماندن، (از حاشیۀ برهان چ معین)،
پس افتاده، بقیه، وعرب آن را بر موانید جمع بسته است به معنی باقی مالیاتی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
معرب پانید که قند سپید باشد، (منتهی الارب) (برهان)، رجوع به فانید شود
لغت نامه دهخدا
(پانید)
فنید. فانید. فانیذ. پانیذ. بنید. شکرقلم. شکربرگ. قند مکرّر. قند سفید. (برهان). نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظتر. کعب الغزال. و بعضی آنراشکر گفته اند. (رشیدی) : مغون، ولاشگرد، کومین، بهروکان، منوکان، شهرک هائیند (از کرمان) ... و ازین شهرک ها نیل و زیره و نی شکر خیزد و اینجا پانیذ کنند. (حدود العالم). و از وی (از کرمان) زیره وخرما و نیل و نی شکر و پانیذ خیزد. (حدود العالم).
چو دیدش سپهدارهاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران
از ایوان سالار تا پیش در
همه در و یاقوت و پانیذ و زر
بزرین طبقها فروریختند
بسر مشک و عنبر فروبیختند.
فردوسی.
و رجوع به پانیذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فانی
تصویر فانی
نیست شونده، ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
به معنی تا ست که کلمه انتها باشد حتی: خداوند است و میر و میرزاد است ز عهد عصر آدم فاید اکنون. (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تقصیردر گفتن یا اجرای عملی: اساس طبع ببایست نک قوی تر ازان ز آلت سخن آید همی همه مانید. (رودکی. لفااق. 110)
فرهنگ لغت هوشیار
شکری است سرخ رنگ یا زرد رنگ که در طب هم بکار میرفته شکر سرخ، شکر قلم شکر برگ قند مکرر قند سفید فانیذ، نوعی از حلوا مانند شکر لیکن از آن غلیظ تر که از شکر و روغن بادام تلخ و خمیر میساختند سکرالعشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیدن
تصویر فانیدن
تصفیه کردن، شکر پالودن شکر، تصفیه شکر یا چغندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانیه
تصویر فانیه
مونث فانی بنگرید به فانی و گیتی این جهان مونث فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانی
تصویر فانی
نابود شونده، نیست شونده، ناپایدار، بی ثبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانی
تصویر فانی
زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فانی
تصویر فانی
Mortal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فانی
تصویر فانی
sterfelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فانی
تصویر فانی
致命的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فانی
تصویر فانی
אנושי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فانی
تصویر فانی
치명적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فانی
تصویر فانی
fana
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
नश्वर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فانی
تصویر فانی
śmiertelny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فانی
تصویر فانی
смертний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فانی
تصویر فانی
sterblich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فانی
تصویر فانی
смертный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فانی
تصویر فانی
mortal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فانی
تصویر فانی
致命的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی