جدول جو
جدول جو

معنی فالوذق - جستجوی لغت در جدول جو

فالوذق
(ذَ)
پالوده. حلوائی است که از آرد و شیره ترتیب دهند. (منتهی الارب). رجوع به پالوده و فالوذ شود
لغت نامه دهخدا
فالوذق
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
تصویری از فالوذق
تصویر فالوذق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاروق
تصویر فاروق
(پسرانه)
تمیز دهنده و فرق گذارنده، لقب عمر خلیفه دوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فالق
تصویر فالق
شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جداکنندۀ حق و باطل، ممیّز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
شیر خفته و دفزک شده. (منتهی الارب) : لبن فلوق، ای متجبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
معرب پالوده. رجوع به پالوده شود
لغت نامه دهخدا
مرد نیک ترسناک، (منتهی الارب)، کسی که امور را از یکدیگر فرق میگذارد و تمییز میدهد، (اقرب الموارد)، آن که جدا کند دو چیز را، آن که فرق گذارد حق را از باطل، (یادداشت بخط مؤلف) :
فاروق حق و باطل ملک زمین تویی
احسنت شادباش زهی حقگزار ملک،
انوری،
- تریاق فاروق، بهترین تریاکها و نیکوترین مرکبات بدان جهت که جدا گرداند بیماری و تندرستی را، (منتهی الارب)، و مطلقاً بمعنی تریاق به کار رفته است، مسیح کاشی گوید:
خورده فاروق فقر پنبۀ من
زآنم از آسمان گزندی نیست،
(از آنندراج)،
تریاق افاعی، تریاق مثرودیطس
لغت نامه دهخدا
از قریه های بخارا است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق الله مراد و شیرین سو و در دویست و ده هزارگزی تهران واقع است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 71 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و کنار راه فرعی زرقان به بیضا واقع است. جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 82 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
لقب عمر بن خطاب است (در عرف اهل سنت و جماعت) :
در میان حق و باطل فرق کن
باش چون فاروق مر حق را معین،
خاقانی،
صدّیق به صدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود،
نظامی،
رجوع به عمر شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
احمق. (اقرب الموارد). گول
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام جایی است در شعر هذیل. ابوقلابۀ هذلی گوید:
رب هامه تبکی علیک کریمه
بألوذ او بمجامعالاضجان
و اخ یوازن ما جنیت بقوه
و اذا غویت الغی لایلحان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فولاد، پالوده، که حلوائی است از آرد و شیر، (از منتهی الارب)، رجوع به فالوذج و فالوده و پالوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
موضعی است مر بنی کلاب را، و در آن آبکی است. (منتهی الارب). از منازل ابوبکر بن کلاب است در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
معرب پالوده. (آنندراج). اصل این کلمه در زبان پهلوی مختوم به ’گ’ بوده و در تعریب به قاف و گاه به جیم بدل شده است. رجوع به پالوده شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
معرب پالوده. جوهری در صحاح گوید: درست آن فالوذ یا فالوذق است و فالوذج غلط است. (یادداشت بخط مؤلف) :
فالوذج یمنع من نیله
ما فیه من عقد و انضاج
یسبح فی لجه یاقوته
للوز حیتان من العاج
کأنّما ابرز من جامه
ثوب من اللاذ بدیباج.
ابوطالب عبدالسلام بن الحسین المأمونی.
روی ان ّ الحسین بن علی رأی رجلاً یعیب الفالوذج فقال لباب البرّ بلعاب النحل ما عاب هذا مسلم. (مکارم الاخلاق طبرسی). قیل لاعرابی علی مائده لبعض الخلفاء وقد حضر فالوذج و هو یأکل منه: یا هذا انه لایشبع منه احد الاّ مات فامسک یده ساعه ثم ضرب بالخمس و قال استوصوا بعیالی خیراً. (از کشکول). رجوع به فالوذق و فالوذ و فالودج و پالوده شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شکاف کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درخت خرمایی که در حال شکوفه کردن باشد. (از منتهی الارب) ، زمین پست میان دو پشته. (منتهی الارب).
- فالق الاصباح، شکافندۀ صبح، یعنی خدا. (از فرهنگ نظام) :
فالق الاصباح اسرافیل وار
جمله را در صورت آردآن دیار.
مولوی.
- فالق الحب، آفرینندۀآن یا برون آرندۀ برگش به شکافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز که در 56 هزارگزی شمال خاوری زرقان و کنار راه فرعی سیدان به محمودآباد خفرک واقع است، جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 1720 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و میوه، و شغل اهالی زراعت و باغبانی است، دارای یک دبستان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، و رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی چ تهران ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلوق
تصویر فلوق
جمع فلق، شکاف ها ترکیدگی ها
فرهنگ لغت هوشیار
شکاف، شکافنده، در غاله شکافنده، بیرون آورنده برگ دانه بشکافتن، شکاف کوه، زمین پست میان دو پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالون
تصویر فالون
ماسه شسنی (شسن صدف) زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالودج
تصویر فالودج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده بالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوذ
تصویر فالوذ
پارسی تازی گشته پالود پولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالودق
تصویر فالودق
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوذج
تصویر فالوذج
پارسی تازی گشته پالودک پالوده فالوده پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
کسی که امور را از یکدیگر فرق می گذارد و تمیز می دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاروق
تصویر فاروق
جدا کننده حق از باطل، تمیز دهنده و فرق گذارنده میان امور، مرد سخت ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فالق
تصویر فالق
((لِ))
شکافنده، شکاف کوه، زمین پست میان دو پشته
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند لقمه فالوده خورد، دلیل است سخن خوش بگوید. اگر بیند که فالوده در دهن کسی نهاد، دلیل است که از بهر وی کاری نیکو کند. محمد بن سیرین
دیدن فالوده بر چهاروجه است. اول: سخن خوش. دوم: مالی که به زحمت حاصل کند. سوم: کاری نیکو. چهارم: کاری که به دشواری برآید .
فرهنگ جامع تعبیر خواب