جدول جو
جدول جو

معنی فاضلخان - جستجوی لغت در جدول جو

فاضلخان
(ضِ)
مدرسه فاضلخان، مدرسه معروفی بود در مشهد خراسان. از بناهای فاضلخان علاءالدولۀ تونی که در پیرامن 1060 هجری قمری به ساختمان آن آغاز کرد و برادرش ملا عبدالله تونی در 1075 هجری قمری آن را به پایان رسانید و در1064 هجری قمری کتابخانه ای شامل 366 جلد کتاب بر آن وقف کرد و روزبروز بر آن افزوده گشت. صاحب مطلعالشمس بهای تقریبی این کتابخانه را به نقل از سفرنامۀ فرزهفتادهزار تومان تعیین کرده است لیکن چون در 1308 هجری شمسی این کتابخانه را به آستان رضوی در مشهد منتقل کردند از مجموع کتب آن بیش از سیصد جلد نمانده بود، در 1309 هجری شمسی فهرستی برای این کتابخانه تهیه و چاپ شد. لیکن در 1311 هجری شمسی این مدرسه داخل فلکه قرار گرفت و خراب شد و این کتابخانه متفرق گردید، برخی از آن را به کتاب خانه آستانه بردند و برخی دیگر رابه مدرسه نواب منتقل ساختند. (الذریعه ج 9 ص 403)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلخان
تصویر ایلخان
رئیس ایل، سرپرست ایل، خان قبیله، دورۀ مغول، عنوان امرا و رؤسا و سردستگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلانه
تصویر فاضلانه
همراه با فضل، به روش فاضلان مانند فاضلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
ضایعات جامد یا مایعی که از طریق مجرا از محل خارج می شود، مجرای دفع ضایعات مایع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
طغیان، از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن، بالا آمدن آب دریا یا رودخانه، گردنکشی، گستاخی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
فاضل خان گروسی. مؤلف کتاب انجمن خاقان در شرح حال شعرای مداح فتحعلی شاه. شیوۀ او شبیه شیوۀ عبدالرزاق بیک ونشاط است. نامه ای از او به آقاخان محلاتی در دست است. (از سبک شناسی بهار ج 3 صص 333-336). دارای دیوان شعر بوده و راوی تخلص میکرده است. رجوع به راوی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
داد و ایمنی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
خان و فرمانروای ایل، لقب سلاطین مغول است، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، عنوان سلاطین مغول ایران، ج، ایلخانان، (فرهنگ فارسی معین)، نامی که مغولان به شاهان خود میدادند، (حاشیۀ برهان چ معین) : بعد از ایشان یرلیغ ایلخان بزرگ ارغون خان به امضاء آن احکام پیوست، (تاریخ غازان ص 224)
لغت نامه دهخدا
نام ممدوح بندگی شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، (شرفنامه) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) :
تا گردنان روی زمین منزجرشدند
گردن نهاده بر خط فرمان ایلخان،
سعدی،
خط مسلسل شیرین که گر نیارم گفت
بخط صاحب دیوان ایلخان ماند،
سعدی،
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در ریاست او جور نیست بر مسکین،
سعدی،
بهر کسی نتوان گفت حال و قصۀ خویش
مگر به صاحب دیوان ایلخان گویم،
سعدی، آواز، (منتهی الارب) (آنندراج)، ماسمعت له ایلمه، (ناظم الاطباء)، درد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صورتی یا تلفظی از بالکان و آن شبه جزیره ای است در جنوب شرقی اروپا و شمال دریای مدیترانه که دولتهای یونان و یوگسلاوی و آلبانی را تشکیل میدهد، رجوع به بالکان شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
دو رگ است در بطن هر دو ران. (آنندراج). دو رگ است در بطن هر دو ران و محاذی همدیگر، او مضغتان من لحم اسفلها علی الصلوین من لدن ادنی الحجبتین مکتنفاالعصعص منحدرتان فی جانبی الفخذین و هما من الفرس کذلک و فال لغه فیه. (منتهی الارب). و رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
فیلیپ، موسیقیدان اسپانیائی مولد بسال 1841م. 1256/ هجری قمری در تلزا. وی مجذوب شیوۀ ریچارد واگنر است و او را آثار و قطعات بسیار است
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
آبی که به زیادت سرشاری از نهرها بدررود. (آنندراج). ظاهراً مصحف فاضل آب یا فضولات است. رجوع به فاضل آب شود
لغت نامه دهخدا
ترکی سروده بر نام شاهان مغول رئیس ایل خان قبیله، عنوان سلاطین مغول ایران، جمع ایلحانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
زهاب در فرهنگ معین این واژه رمن فاضله آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
کهس زه آب جایی بود که اندک اندک آب از زمین همی زاید، پساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائلتان
تصویر فائلتان
دو رگ ران
فرهنگ لغت هوشیار
فرجادانه هنر ورانه بروش فاضلان: این مقاله را فاضلانه فاضلانه نوشته است، هر چه در آن نشانه فضل و دانش باشد مقاله فاضلانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلخان
تصویر ایلخان
رییس ایل، خان قبیله، عنوان سلاطین مغول ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
((ض))
آب اضافه ای که از نهر یا رود به بیرون سرریز می کند، آب آلوده ای که از حمام ها و توالت ها و... به چاه سرازیر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
پساب
فرهنگ واژه فارسی سره
حکیمانه، خردمندانه، دانشمندانه، عالمانه
متضاد: جاهلانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد