جدول جو
جدول جو

معنی فاضلاب - جستجوی لغت در جدول جو

فاضلاب
ضایعات جامد یا مایعی که از طریق مجرا از محل خارج می شود، مجرای دفع ضایعات مایع
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
فرهنگ فارسی عمید
فاضلاب
کهس زه آب جایی بود که اندک اندک آب از زمین همی زاید، پساب
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
فرهنگ لغت هوشیار
فاضلاب
((ض))
آب اضافه ای که از نهر یا رود به بیرون سرریز می کند، آب آلوده ای که از حمام ها و توالت ها و... به چاه سرازیر می شود
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
فرهنگ فارسی معین
فاضلاب
پساب
تصویری از فاضلاب
تصویر فاضلاب
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اضراب
تصویر اضراب
در بدیع اعراض از ماقبل و توجه به ما بعد با استعمال لفظ بل، مانند، برای مثال ای میوۀ دل من لا بل دل / وی آرزوی جانم لا بل جان، عارضش باغی دهانش غنچه ای / بل بهشتی در میانش کوثری
اقامت کردن، مقیم شدن در یک جا، سر فرو افکندن و خاموش شدن، اعراض کردن، روگردانیدن، برگشتن از کسی، روی گردانیدن از چیزی پس از آنکه به آن روی آورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
طغیان، از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن، بالا آمدن آب دریا یا رودخانه، گردنکشی، گستاخی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
زمین زراعتی که آبیاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاضلانه
تصویر فاضلانه
همراه با فضل، به روش فاضلان مانند فاضلان
فرهنگ فارسی عمید
رئیس. سرکرده. (یادداشت مؤلف) (فهرست لغات سمط العلی)
لغت نامه دهخدا
(فارْ)
ولایتی یا شهری باشد از ترکستان. (برهان). نویسندۀ برهان فاریاب را با فاراب خلط کرده است. یاقوت نویسد: شهری است مشهور به خراسان از توابع گوزگانان نزدیک بلخ بر کرانۀ غربی جیحون که آن را به اماله فیریاب نوشته اند. از این شهر تا طالقان سه منزل و تا شبورقان سه منزل و تا بلخ شش منزل است، و گروهی از بزرگان بدان منسوب اند. (از معجم البلدان). و آن بین مروالرود و بلخ بوده و خرابه های آن به اسم خیرآباد هنوز باقی است. (حاشیۀ برهان چ معین ص 1433) :
دگرطالقان شهر تا فاریاب
همیدون به بخش اندرون اندر آب.
فردوسی.
قضا را من و پیری از فاریاب
رسیدیم در خاک مغرب به آب.
سعدی (بوستان).
درباره خلط فاراب و فاریاب در ذیل فاراب با تفصیل بیشتری نوشته شد. صورت اصیل این نام پاریاب یا پاراب است. رجوع به فاراب شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
آب زاید. (یادداشت بخط مؤلف) ، در تداول امروز آبراهه هایی است که آب زاید و کثافات خانه ها از آن عبور کند و به خارج شهر رود. و در این معنی استعمال ظرف بجای مظروف است. فاضلاب
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
مدرسه فاضلخان، مدرسه معروفی بود در مشهد خراسان. از بناهای فاضلخان علاءالدولۀ تونی که در پیرامن 1060 هجری قمری به ساختمان آن آغاز کرد و برادرش ملا عبدالله تونی در 1075 هجری قمری آن را به پایان رسانید و در1064 هجری قمری کتابخانه ای شامل 366 جلد کتاب بر آن وقف کرد و روزبروز بر آن افزوده گشت. صاحب مطلعالشمس بهای تقریبی این کتابخانه را به نقل از سفرنامۀ فرزهفتادهزار تومان تعیین کرده است لیکن چون در 1308 هجری شمسی این کتابخانه را به آستان رضوی در مشهد منتقل کردند از مجموع کتب آن بیش از سیصد جلد نمانده بود، در 1309 هجری شمسی فهرستی برای این کتابخانه تهیه و چاپ شد. لیکن در 1311 هجری شمسی این مدرسه داخل فلکه قرار گرفت و خراب شد و این کتابخانه متفرق گردید، برخی از آن را به کتاب خانه آستانه بردند و برخی دیگر رابه مدرسه نواب منتقل ساختند. (الذریعه ج 9 ص 403)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
داد و ایمنی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(فارْ)
بمعنی فاراب است. (برهان). رجوع به فاراب، باریاب، پاریاب، باراب و فاریاو شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
آبی که به زیادت سرشاری از نهرها بدررود. (آنندراج). ظاهراً مصحف فاضل آب یا فضولات است. رجوع به فاضل آب شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دو فاضل. در اصطلاح فقها و اصولیین منظور از فاضلان علامۀ حلی و استادش ابن سعیداست، و گروهی از جمله ملا صالح مازندرانی نوشته اند: گفته اند مراد از فلاضلان علامۀ حلی و پسرش فخرالمحققین است، و این درست نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 184)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
زراعت آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که آبهای رود خانه ها و چشمه ها و احیانا آب باران در آنجا جمع شود و راکد بماند آبگیر استخر برکه. آبگیر، استخر، برکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
کارایست (اعتصاب)، رویگردانی، خاموش ماندن، تخم کشی، برف زدن، دستور زدن دادن، دل نهادن، پخته شدن روی گردانیدن رخ تافتن روی بر گاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضلع، پهلوها در دانش هند کوچک، استخوان های پهلو دنده ها گرایاندن، گرانباری ضلع. استخوانهای پهلو دنده ها، هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهاندن، تباهیدن، آسیب رساندن، به خاک سپردن از راه بردن بیراه کردن گمراه ساختن، ج ضلع، پهلوها گمراهی وبه بیراهه راندن گمراهی وبه بیراهه راندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش شدن برزبان نیاوردن، گیاه بر آوردن، همگامی، روان کردن: آب یا خون
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلاب
تصویر احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلاب کش طبیعی
تصویر فاضلاب کش طبیعی
شپول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلاب کش مزارع
تصویر فاضلاب کش مزارع
شاتوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاضلات
تصویر فاضلات
زهاب در فرهنگ معین این واژه رمن فاضله آمده
فرهنگ لغت هوشیار
فرجادانه هنر ورانه بروش فاضلان: این مقاله را فاضلانه فاضلانه نوشته است، هر چه در آن نشانه فضل و دانش باشد مقاله فاضلانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاریاب
تصویر فاریاب
((رْ))
فاریاو، زراعت آبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالاب
تصویر تالاب
برکه
فرهنگ واژه فارسی سره
حکیمانه، خردمندانه، دانشمندانه، عالمانه
متضاد: جاهلانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد