- فاسق
- مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، کسی که مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
معنی فاسق - جستجوی لغت در جدول جو
- فاسق
- بلاده دژوند تبهکار ناراستکار، یارو مردی که در پیوند با زن شوهر دار است تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین
- فاسق ((س))
- گناهکار، بدکار، در فارسی به معنی مردی که با زن شوهردار رابطه نامشروع دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فاحشه، زن بدکار
در تازی نیامده بد کاری زشتکاری دژوندی ناراستکاری فاسق بودن فسق
مونث فاسق
جمع سفسقه، دراز شدگان کشیده ها
پوسیده، تباه
بلند و دراز
نابکارتر تردامن تر نابکار تر فاسقتر تردامن تر
خازق: آماجین
برگزیده، برتر، چیره، مسلط
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن
سربرافراخته، ویژگی درخت بلند
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
تیره و تاریک، شب بسیار تاریک، شب تاریک، مار سیاه، قمر، ماه
فاسق ها، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
شکافنده، شکاف دهنده، فالق، کافنده، شکاونده، شکوفنده
شب تاریک و ظلمانی
شکافنده، نام هریک از نخستین هفت (خاموش) که میانه دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان شکافنده مقابل راتق، (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون
گز، زبان گنجشک
تباه، خراب
تباه کننده، تباه شونده، تباه، برگرداننده سودا یا آهنگ (عزم)
بار دار: ماده شتر، بار ناپذیر ماده شتر از واژگان دو پهلو، تیز رو: ماده شتر
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
شکاف، شکافنده، در غاله شکافنده، بیرون آورنده برگ دانه بشکافتن، شکاف کوه، زمین پست میان دو پشته
برگزیده و بهترین از هر چیزی
برگزیده بهترین هر چیز، غالب مسلط چیره
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان نا راستکاران
سامان دهنده
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی