جدول جو
جدول جو

معنی فاسق

فاسق
(سِ)
زناکار. (منتهی الارب). تبه کار. فاجر. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناراست کردار. (منتهی الارب) :
چون نیم زاهد و نیم فاسق
از چه قومم، بدانمی ای کاش.
عطار.
گر تو زآن فاسق ستانی داد من
بر تو و داد تو خوانم آفرین.
خاقانی.
ج، فاسقون، فسّاق، فسقه. (اقرب الموارد). در فارسی بصورت فاسقان جمع بسته شده است:
محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
، در تداول عامه، مردی که با زن شوهردار دوستی و هم نشینی و هم صحبتی کند
لغت نامه دهخدا