جدول جو
جدول جو

معنی فاستدن - جستجوی لغت در جدول جو

فاستدن
باز ستاندن باز گرفتن
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
فرهنگ لغت هوشیار
فاستدن
((س تُ دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستاندن
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
فرهنگ فارسی معین
فاستدن
بازستدن، بازستاندن
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واستدن
تصویر واستدن
واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
((س تُ دَ))
باز گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراستدن
تصویر فراستدن
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدن
تصویر استدن
گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن، تسخیر کردن تصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدن
تصویر استدن
((اِ تَ دَ))
ستدن، گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدن
تصویر استدن
دریافت کردن، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدنی
تصویر استدنی
قابل استدن شایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فغستان
تصویر فغستان
(دخترانه)
نام دختر کید شاه هندوستان و یکی از زنان اسکندر مقدونی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاسیدن
تصویر گاسیدن
احتمال دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغستان
تصویر فغستان
بتخانه، بتکده، کنایه از حرم سرا، برای مثال فرستش به سوی شبستان خویش / بر خواهران و فغستان خویش (فردوسی - ۲/۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرستادن
تصویر فرستادن
روانه کردن، راهی کردن، گسیل داشتن
خواندن
گفتن مثلاً صلوات فرستادن،
امکان حضور یا اشتغال کسی را در جایی فراهم کردن مثلاً به دانشگاه فرستاد،
با وسایل مخابراتی مطلبی را منتقل کردن
در جهتی پرتاب کردن مثلاً موشک را به هوا فرستاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب شدن، بی تاب شدن، دلگیر شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
خمیازه کشیدن، دهان دره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن، برای مثال شراب شب و نشئۀ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری - شاعران بی دیوان - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید