- فارغ
- آسوده
معنی فارغ - جستجوی لغت در جدول جو
- فارغ
- آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع،
برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را ،(سعدی۲ - ۳۰۵)
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
- فارغ
- فرصت یافتن، آسوده و آرام
- فارغ ((رِ))
- دست کشنده از کاری، آسوده، رها شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارس
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند
چارق
ترکی دستار
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
کسی که زبان مادری اش فارسی است
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند، بقچه
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
روشن آشکار: چون سخن، برنده چون زبان
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
شادمان
کبابه شکافته از گیاهان
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
ستبر، دانا، پندارنده، کهن، گاو کهن
آسوده شدن و راحت گشتن
ریسمان، گلیم