جدول جو
جدول جو

معنی فارغ - جستجوی لغت در جدول جو

فارغ
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵)،
آسوده، بدون نگرانی
فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
فرهنگ فارسی عمید
فارغ
(رِ)
فرصت یافتن، سرور قلب، باد سرد تابستان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فارغ
(رِ)
نعت فاعلی از فروغ و فراغ. پردازنده از کاری. (منتهی الارب). دست ازکارکشیده. پرداخته، خلاص شده و آزادگشته و نجات یافته، به مجاز، بریده و صرف نظرکرده:
هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص را دادن تبری برنتابد بیش از این.
خاقانی.
خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است
گو مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم.
سعدی.
، به مجاز، بی خبر:
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست.
نظامی.
گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز
ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر.
سعدی.
سوختم در چاه صبر ازبهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی ؟
حافظ.
، در تداول امروز فارغ بمعنی زنی است که از درد زادن برآسوده و طفل خویش فرونهاده باشد. گویند: فلان فارغ شد و پسری آورد. بیشتر بصورت فعل مرکب با ’شدن’ بکار میرود، بی نیاز:
مدح تعریف است و تحریق حجاب
فارغ است از مدح و تعریف آفتاب.
مولوی.
، آزادکرده، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) :
چو سرو باش تهی دست و فارغ از هر بد
چو نخل باش ستوده در این بهشت آباد.
سعدی.
، بیکار.
ترکیب ها:
- فارغ البال. فارغ التحصیل. فارغ الحال. فارغ الذّهن. فارغ داشتن. فارغدل. فارغ زی. فارغ ساختن. فارغ شدن. فارغ کردن. فارغ گردانیدن. فارغ گشتن. فارغ ماندن. رجوع به هر یک در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
فارغ
فرصت یافتن، آسوده و آرام
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
فرهنگ لغت هوشیار
فارغ
((رِ))
دست کشنده از کاری، آسوده، رها شده
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
فرهنگ فارسی معین
فارغ
آسوده
تصویری از فارغ
تصویر فارغ
فرهنگ واژه فارسی سره
فارغ
آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارد
تصویر فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارا
تصویر فارا
(دخترانه)
نام کوهی در مغرب فلات ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارد
تصویر فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاره
تصویر فاره
زیرک، راهوار مثلاً مرکب فاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارق
تصویر فارق
ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
اسب سوار، سوار بر اسب، کنایه از دلیر و جنگ جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند، بقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارس
تصویر فارس
کسی که زبان مادری اش فارسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارغ
تصویر چارغ
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار (استرآباد) به صحبت او مایل. از اشعار اوست:
پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش
من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش.
(آتشکده چ بمبئی ص 142)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
صاحب آتشکده گوید: از طبقۀ سادات آن دیار (فارس) و اکثر اوقات ندیم مجلس سلاطین و امرای هند و ایران بوده و چندی به فایقی تخلص میکرده است. او راست:
ای چشم جهان بین مرا نور از تو
ایام مرا ساخته رنجور از تو
دوری ّ تو کرده است بیمار مرا
نزدیک به مردن شده ام دور از تو.
(آتشکده چ بمبئی ص 291)
مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است. بعضی از اشعارش بد نمی افتد. این مطلع از اوست:
از بس که آن جفاجو آزار مینماید
اندک ترحم او بسیار مینماید.
(مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی چ حکمت ص 79)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فارح
تصویر فارح
شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارز
تصویر فارز
روشن آشکار: چون سخن، برنده چون زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاره
تصویر فاره
یک موش، مشکدان واحد فار یک موش، جمع فارات
فرهنگ لغت هوشیار
رمنده خر و ماده شتر، رمیده از درد زایمان، جدا کننده، ابر جدا ابرتک، بزرک (کتان از سریانی به تازی رفته است) از گیاهان آنکه میان حق و باطل فرق گذارد، جدا کننده ممیز، تفاوت بین دو امر، کتان
فرهنگ لغت هوشیار
زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارض
تصویر فارض
ستبر، دانا، پندارنده، کهن، گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاغر
تصویر فاغر
کبابه شکافته از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغ
تصویر فراغ
آسوده شدن و راحت گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارغ
تصویر شارغ
ترکی دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارغ
تصویر چارغ
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارغ
تصویر سارغ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارس
تصویر فارس
پارس
فرهنگ واژه فارسی سره