جدول جو
جدول جو

معنی فارجه - جستجوی لغت در جدول جو

فارجه
(رِ جَ)
کمانی که زهش از قبضه دور بود. رجوع به فارج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارهه
تصویر فارهه
(دخترانه)
دختر زیبا و با نمک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
مؤنث واژۀ فارق، ویژگی آنچه دو چیز را از هم جدا می کند، جدا کننده، ممّیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارجه
تصویر خارجه
خارج، مقابل داخله، بیرون از مملکت، تهیه شده در کشورهای خارجی مثلاً چای خارجه، خارجی، اجنبی، بیگانه
فرهنگ فارسی عمید
(جَ)
شارقه. بندری است در یکی از شیخ نشین های خلیج فارس، به عمان نزدیک دو میل از شرق و غرب امتداد دارد. بیشترین عرض آن در سمت مغرب و کوتاه ترینش در سمت مشرق است. سبب بنای آن به این شکل آن است که اکثر مردم شهر از دریانوردان و صاحبان سفائن بودند و برتر میشمردند که خانه های خود را در نزدیکی ساحل بسازند. سکنۀ آن به نزدیک هفت هزار تن میرسید که به قبیله های: المزاریع نعیم، شوامس، المدامغه، السودان، بنی یاس، بنی مره و آل علی منسوبند. پیش از آنکه ’دبی’ جای شارقه را بگیرد این شهربزرگترین مرکز تجاری در ساحل بود و انتظار میرود که پس از ایجاد بندر کوچکی در ’اللیه’ مقابل شارقه نهضت تجاری نضج گیرد. بندر شارقه برای تخلیۀ کالاها از کشتیهای بزرگی که نمیتوانند به ساحل نزدیک شوند مساعد است. در مغرب شهر کار خانه تهیۀ رشته های سیم برای تزیین لباسهای زنان وجود دارد و آن کارخانه را التله یا البدحه - می نامند و گفته اند که در داخل عمان خاصه در جبل الاخضر معدن طلا یافته میشود. معادن مس نیز در عمان موجود است و بطرز منظمی بهره برداری میشود. ارزیر هم در رأس الحد وجود دارد معادن نمک نیز بکثرت موجود است لیکن مصرف محلی دارد. قصور شیوخ عبارتند از حصنهایی بلند که برجهایی گرداگرد آنها را فرا گرفته و داخل آنها صورت منظمی دارد و توپهایی که از ترکان و پرتغالیان بغنیمت گرفته شده اند پیوسته در جلوی قلعه ها بر پا است و بعضی از آنها دارای نامهایی خاص می باشند و توپ موجود در شارقه بسبب زیادی جنبش آن (الرقاص) نام دارد و توپ دیگری در عمان هست که به - المغایری - یا وحشی موسوم است. و در شارقه یک بیمارستان برای مردان در (دبی) وجود دارد. آب اهالی شهر از چاههای نزدیک تأمین میشود و آب را بر پشت چهارپایان حمل و بین خانه ها تقسیم می کنند. سبزیجات فراوان و انواع میوه ها و بخصوص مانگو بوفور در آن یافت میشود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
نام چندین مرد است که مادرشان را ام الخارجه می گفتند و گویند ام الخارجه نام زنی بود از قبیلۀ بجیله که فرزندان زیادی از قبائل بوجود آورد او را خطب (بسیارشوهرخواه) خطاب می کردند در حالی که او خود را نکح (بسیار مورد تقاضای زناشوئی واقع شونده) می خواند و منه المثل: اسرع من نکاح ام خارجه. رجوع به شرح قاموس و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام رودخانه ای است. بنا بمندرجات بندهشن (در فصل 20 فقرۀ 32) رود دارجه در ایران ویج است... که خان ومان و پدر زردشت در کنار آن بود و زردشت در آنجا زاییده شد... نظر به اینکه در سنت که متکی بدلایل لغوی هم میباشد زرتشت از آذربایجان بوده باید دارجه را که در جوار آن پوروشسپ پدر زردشت منزل داشته یکی از رودهای آن سامان بدانیم...’. (پورداود یسنا ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ)
طرّاز. شهری است به اسپانیا (غرناطه) (ایالت مالقه) که 5000 تن سکنه و باغهای انگور بسیار نیکو دارد. تجارت آنجا مشروبات الکلی و میوه است و کارخانه های پارچه بافی دارد
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
همان سار است. (شرفنامۀ منیری). سارج. سارک. ساری. همان سار است. (رشیدی). رجوع به سار و سارج و سارچه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
الثقفیه. مادر حجاج بن یوسف. مسعودی او را فارغه (با غین نقطه دار) خوانده است. رجوع به مروج الذهب مسعودی، و حجاج بن یوسف در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
مؤنث فارع. زیر کوه، آب راهۀ بلند. (منتهی الارب). ج، فوارع، اندازه ای ازغنائم که رو به فزونی باشد اما خمس بدان تعلق نگیرد. (از اقرب الموارد) ، فارعه الطریق، بالای راه و محل قطع یا حواشی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ / جِ)
مؤنث خارج. ملک غیر از وطن برای شخص، به اصطلاح کتاب پاورقی را گویند. (ناظم الاطباء) ، بیگانه. اجنبی. مقابل داخله. انیران. نیران.
- وزارت خارجه و وزارت امور خارجه، وزارت خانه ای است که کارهای بین المللی را انجام می دهد. (فرهنگ نظام). رجوع به حواشی برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ضَ)
مؤنث فارض. ج، فارضات. (اقرب الموارد). رجوع به فارض شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جایی است که فارس بن فراهان آن را بنا کرده است. (ترجمه تاریخ قم ص 78). از رستاق فراهان است. رجوع به فراهان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
راهی که به جانب ریگ بلند هموار رود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
تنها. رجوع به فارد شود، ناقه فارده، ناقۀ تنها چرنده. (اقرب الموارد) ، سدره فارده، درخت کنار جدا از کنارستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به باب فارجک که محلۀ بزرگی است در بخارا. (سمعانی). رجوع به فارجک و فارزی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
نام قریه ای است از افریقا از نواحی تونس. و ابوالقاسم بن محمد بن ابوالقاسم خارجی فقیه که بر مذهب مالک بن انس بوده است و قبل از ششصد هجری مرده است منسوب به آنجاست. (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
مردبسیارشرّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از روات است و در کتاب مصاحف نام او آمده است: حدثنا عبداﷲ قال حدثنا ابوطاهر قال اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی مالک عن ابن شهاب عن سالم و خارجه: ان ابابکر الصدیق کان جم-ع القرآن فی قراطیس، (ص 9 سطر 16 کتاب مصاحف)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
کشتی بزرگ جنگی. (منتهی الارب). ج، بوارج. جهاز یا کشتی بزرگ جنگی. (آنندراج). ساختمان بزرگ جنگ. (دمزن). بیرونی گوید: کلمه هندیست از ریشه ’بیره’ تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غارت میکردند آنان را بدین نام خواندند چنانکه یاران همین دسته را در دریای روم قرصان خواندند. (ماللهند)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
محلۀ بزرگی در بخارا. (از معجم البلدان). این کوی در زمان نصر بن احمد سامانی در اثر یک حریق عظیم سوخته است. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 113 و کلمه فارزه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فائجه
تصویر فائجه
ریگتوده، گروه، در غاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارق و جدا نشانه مونث فارق، جمع فارقات. یا علامت فارقه. نشانه ای که برای امتیاز دو شی میان آنها نهند، نشانه ای که معنیی را از معنی دیگر جدا کند بدین صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجره
تصویر فاجره
بد کار، جهمرز زن مونث فاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارده
تصویر فارده
مونث فارد: و گوسفند خانگی، ماده شتر تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارجه
تصویر شارجه
بندریست در یکی از شیخ نشینهای خلیج فارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارجه
تصویر خارجه
ملک غیر از وطن برای شخص
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارجه
تصویر بارجه
مرد بسیار شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجره
تصویر فاجره
((ج رِ))
مؤنث فاجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارقه
تصویر فارقه
((رِ قَ یا قِ))
مؤنث فارق، جمع فارقات، نشانه ای که برای امتیاز دو شیء میان آن ها نهند، نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند
فرهنگ فارسی معین
((رِ جِ))
مؤنث خارج. (در زبان فارسی به همین صورت پذیرفته شده صرف نظر از تأنیث آن)، خارج از مملکت، بیگانه
فرهنگ فارسی معین