رنگ، گون وام، قرض، دین، پام، برای مثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳) پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
رنگ، گون وام، قرض، دین، پام، برای مِثال به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱ - ۲۰۳) پسوند متصل به واژه به معنای مانند مثلاً ازرق فام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخ فام، سیه فام، برای مِثال فیروزه فام، برافروخت رخسارۀ لعل فام / یکی بانگ زد هر دو را پور سام (فردوسی۴ - ۲۹۵۶)
هرچه به آن تفال بزنند، پیش بینی و پیش گویی بخت و طالع واحد شمارش چیزهایی که به صورت دسته ای و انبوه تقسیم بندی می شود مثلاً یک فال گردو تخم مرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن در زیر مرغ می گذارند فال دیدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن فال زدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن فال گرفتن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جا به جا کردن آن گرفته می شود فال قهوه: فالی که از روی نقش ها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته می شود
هرچه به آن تفال بزنند، پیش بینی و پیش گویی بخت و طالع واحد شمارش چیزهایی که به صورت دسته ای و انبوه تقسیم بندی می شود مثلاً یک فال گردو تخم مرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن در زیر مرغ می گذارند فال دیدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن فال زدن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن فال گرفتن: طالع دیدن، از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن، فال دیدن فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جا به جا کردن آن گرفته می شود فال قهوه: فالی که از روی نقش ها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته می شود
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مِثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
مردن و رفتن اثر کسی و هلاک شدن و نیست و ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب). از بین رفتن اثر کسی. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادر زوزنی). ناپدید شدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) ، صاف و روشن ماندن آب، زیاده گردیدن بر کسی در علم، پوشیدن گیاه زمین را، بریدن صوف را، برگرفتن بهترین شوربا را، گذاشتن چیزی در بن دیگ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (از منتهی الارب). عفو. رجوع به عفو شود
مردن و رفتن اثر کسی و هلاک شدن و نیست و ناپدید گردیدن. (از منتهی الارب). از بین رفتن اثر کسی. (از اقرب الموارد). ناپیدا شدن. (المصادر زوزنی). ناپدید شدن اثر. (تاج المصادر بیهقی) ، صاف و روشن ماندن آب، زیاده گردیدن بر کسی در علم، پوشیدن گیاه زمین را، بریدن صوف را، برگرفتن بهترین شوربا را، گذاشتن چیزی در بن دیگ، ناپدید کردن باد نشان چیزی را. (از منتهی الارب). عَفْو. رجوع به عفو شود
خرکره. (منتهی الارب). بچۀ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. (فهرست مخزن الادویه). عفاء. عفا. رجوع به عفا و عفاء شود. - ابوالعفاء، حمار. (اقرب الموارد). کنیۀ خر. (ناظم الاطباء). ، انبوهی پشم شتر و پر شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب). آنچه بسیار باشد از پر شترمرغ و پشم شتر و موی دراز انبوه. (از اقرب الموارد) جمع واژۀ عفو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفو شود
خرکره. (منتهی الارب). بچۀ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. (فهرست مخزن الادویه). عَفاء. عفا. رجوع به عفا و عفاء شود. - ابوالعفاء، حمار. (اقرب الموارد). کنیۀ خر. (ناظم الاطباء). ، انبوهی پشم شتر و پر شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب). آنچه بسیار باشد از پر شترمرغ و پشم شتر و موی دراز انبوه. (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ عفو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عفو شود
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
گرم شدن و جامۀ گرم پوشیدن. (از منتهی الارب). گرم شدن و حرارت یافتن در مقابل سرما. (از اقرب الموارد). گرم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی). دفاءه. دفوء. و رجوع به دفاءه و دفوء شود
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
جامۀ گرم. (منتهی الارب). آنچه به وی گرم شده آید از لباس و خیمه وبساط ساخته از پشم شتر و یا از صوف. (دهار). هر چه بدان گرم شوند از لباس و غیره. (از اقرب الموارد)
به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است. رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان. سپندان خرد. سپندان خوش. سپندان سپید. پاسپندان گنده. تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است. (برهان قاطع)
به لغت عبرانی اسم خردل سفید و حرف بابلی است. رشاد. حب الرشاد. تخم سپندان. سپندان خرد. سپندان خوش. سپندان سپید. پاسپندان گنده. تخم تره تیزک است و استرخای جمیع اعضاء را نافع است. (برهان قاطع)
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه